○جاسوسِ من○
○جاسوسِمن○
پارت²
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اتویو
خووب..چی بگمممم خدااا*چصناله*
*ـ ات بعنوان خدمتکار قبول شدی
ات ـ کی باید برم اونجا؟
*ـ فردا، حالا برو خونه یکی دو دست لباس بردار، ی گوشی بهت میدیم با اون اونجا پیام بده
ات ـ باشه..الان برم؟
*ـ نه بمون نگام کن.. اد راستی بزار اول گوشی رو بهت بدم
ات ـ مرسی..خدافظ
اتویو
بزار ب هِتی زنگ بزنم بگم بیاد خونمون
دلم براش تنگیده
مکالمشون:
بوق..بوق..بووووووق
هِتی ـ بِله؟
ات ـ سلام هِتی خوبی؟ میگم میای خونمون؟
هِتی ـ یاااا اینطوری حرف نزنننن..مگه من خرت نبودم شرک جونم؟
ات ـ میخاستم یکم عادی باشم..میای؟نیای از کو.ن دارت میزنم
هِتی ـ باشه نیم ساعت دیگه اونجام
ات ـ فعلا
هِتی ـ فعلا
(³⁰دقیقه بعد)
ات ـ پس این کره سگ نمیاد؟
دینگ دینگگگ(صدای در😂)
ات ـ سیلاممممم
هِتی ـ سلام خرمممممم
ات ـ بیا تو حرف دارم
هِتی ـ دوس پسر؟؟ *لبخند شیطانی*
ات ـ مرضض..بیا بشین بگم
*تعریف کرد معموریتشو*
هِتی ـ وا..واقعا؟
ات ـ هوم..
هِتی ـ بیا بغلم خرمممم*گریه*
ات ـ چرا گریه میکنییییی؟؟؟
هِتی ـ چن روز نمیبینمتتت*گریه*
ات ـ حالا گریه نکن منم گریم گرفت*گریه*
(خلاصه بعداز کلی گریه کردن😂😭)
ادمینویو
هِتی دیگه راهی خونشون شد و ات شروع کرد ب جمع کردن وسایلش
ات ـ ینی موفق میشم؟
*ساعت³:⁰⁰ بامداد*
ات ـ هوففف فردا چی بگمممم؟
ات ـ سلام من خدمتکار جدیدتونم..نه این نه..
ات ـ سلام من همونیم ک درخاست داد خدمتکار بشم
*ساعت ⁴:⁰⁰بامداد*
ات ـ واییی بگیرم بخوابم فردا بیدار شم یسر برم بپرسم کی برم اونجا
ـــــ
چگونه بود؟❤️
پارت²
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اتویو
خووب..چی بگمممم خدااا*چصناله*
*ـ ات بعنوان خدمتکار قبول شدی
ات ـ کی باید برم اونجا؟
*ـ فردا، حالا برو خونه یکی دو دست لباس بردار، ی گوشی بهت میدیم با اون اونجا پیام بده
ات ـ باشه..الان برم؟
*ـ نه بمون نگام کن.. اد راستی بزار اول گوشی رو بهت بدم
ات ـ مرسی..خدافظ
اتویو
بزار ب هِتی زنگ بزنم بگم بیاد خونمون
دلم براش تنگیده
مکالمشون:
بوق..بوق..بووووووق
هِتی ـ بِله؟
ات ـ سلام هِتی خوبی؟ میگم میای خونمون؟
هِتی ـ یاااا اینطوری حرف نزنننن..مگه من خرت نبودم شرک جونم؟
ات ـ میخاستم یکم عادی باشم..میای؟نیای از کو.ن دارت میزنم
هِتی ـ باشه نیم ساعت دیگه اونجام
ات ـ فعلا
هِتی ـ فعلا
(³⁰دقیقه بعد)
ات ـ پس این کره سگ نمیاد؟
دینگ دینگگگ(صدای در😂)
ات ـ سیلاممممم
هِتی ـ سلام خرمممممم
ات ـ بیا تو حرف دارم
هِتی ـ دوس پسر؟؟ *لبخند شیطانی*
ات ـ مرضض..بیا بشین بگم
*تعریف کرد معموریتشو*
هِتی ـ وا..واقعا؟
ات ـ هوم..
هِتی ـ بیا بغلم خرمممم*گریه*
ات ـ چرا گریه میکنییییی؟؟؟
هِتی ـ چن روز نمیبینمتتت*گریه*
ات ـ حالا گریه نکن منم گریم گرفت*گریه*
(خلاصه بعداز کلی گریه کردن😂😭)
ادمینویو
هِتی دیگه راهی خونشون شد و ات شروع کرد ب جمع کردن وسایلش
ات ـ ینی موفق میشم؟
*ساعت³:⁰⁰ بامداد*
ات ـ هوففف فردا چی بگمممم؟
ات ـ سلام من خدمتکار جدیدتونم..نه این نه..
ات ـ سلام من همونیم ک درخاست داد خدمتکار بشم
*ساعت ⁴:⁰⁰بامداد*
ات ـ واییی بگیرم بخوابم فردا بیدار شم یسر برم بپرسم کی برم اونجا
ـــــ
چگونه بود؟❤️
۹.۵k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.