دلهره
# دلهره
part 99
_ وقتی باهات درست رفتار میکنم پرو نشو کاری نکن کاری کنم به التماس کرون بیوفتی
هیچ حوصله ی کل کل کردن با اون نداشتم
پس سکوتی کردم و دیگه حرفی نزدم
اونم موهام اروم ول کرد و اتاق خارج شد
ویو تهیونگ
با شنیدن صدای در عمارت سریع به سمت اتاق خودم برگشتم
ولی انگاری این اخر خط بود هممون گیر افتاده بودیم البته فکر کنم اتفاقی برای نوئل نیوفتاده باشه
نگاهم یه حلقه ای که نوئل روز تولدم بهت داده بود افتاد
دلم براش تنگ شده بود
کاشکی میشد یه جوری از اینجا فرار کنم یا اینکه یه جوری اونو نابود کنیم
اما هیچ راهی برای نابود کرد اون نبود
حتی نامجون رو با جون نوئل تحدید کرده و دستای نامجونم از پشت بسته
واقعا موجود پستیه
حتی از دوست قدیمی خودش هم بخاطر انتقام نگذشت
یعنی انقدر خون جلو چشماش رو گرفته که حاضر نیست از هیچ چیز گذشت کنه حتی رفیق خودش
البته به گفته نامجون انسانا کار خیلی وحشتناکی با قبیله ی ما انجام دادن
طوری که حتی خود نامجونم قصد گرفتن این انتقام رو داشت
اما اون از این انتقام منصرف شد
اما چرا نوئل باید الکی پای خودشو وسط میکشید اگه اون روز به این خونه ی متروکه نمیومد هیج کدوم از این اتفاقات نمی افتاد
اما چی اونو به اونجا کشوند
یکی از دوستاش جانگ جینا
اما چرا فقط برای یه سر گرمی بعید میدونم
یعنی ممکنه اونم ربطی به این قضیه داشته باشه
مغزم بدجور با این سوالات درگیر بود
و هیچ جواب قطعی برلی سوالام نداشتم
کل جوابام حدس و احتمال بود
تقریبا نیم ساعت از اومدن هیونجین گذشته بود و خبری ازش نبود
یعنی کدوم گوری رفته بوده و برای چی
سرمو به دیوار تکیه دادم و گوشه ای خیره شدم
فقط امیدوار بودم حال نوئل خوب باشه
با باز شدن در نگاهم رو به فردی که وارد شد دادم
با اون عوضی بود
با پزخنده ای به طرفم اومد
_ هی ببین به چه روزی افتادی چه دلت برای نوئل تنگشده
_ اسمشو به اون زبونت نیار
_ باشه حالا
_ چی باز میخوای تا کی میخوای منو اینجا نگه داری
_ کی گفته قراره ازادت کنم اینجا قراره محل مرگ همتون شه
_ منظورت از همتون چیه
_ عه یادم رفت بهت بگم عشق عزیزتم اینجاست
_ چی داری میگی اون اینجا چیکار میکنی
باز پزخندهدای زد و بیشتر نزدیک شد
_ همونجور که توی ساده لوح رو اوردم اینجام اونم همینطور اوردم فقط یکم مال اونو خودم مستقیم سراغش رفتم
به سمتش رفتم و از یعقش گرفتم
_ وای بحالت باحاش کاری کنی خودم همینجا میکشمت
خنده ی رو مخی کرد و همونطور ادامه داد
_ واقعا اگه اونو قبل از همه بکشم چی اون موقع میخوای چیکار کنی
اعصبی شدم و از یعقش گرفتم و به اون سمت اتاق پرتش کردم
_ وای به حالت بلایی سرش بیاری خودم قبل از هر کسی میکشمت
part 99
_ وقتی باهات درست رفتار میکنم پرو نشو کاری نکن کاری کنم به التماس کرون بیوفتی
هیچ حوصله ی کل کل کردن با اون نداشتم
پس سکوتی کردم و دیگه حرفی نزدم
اونم موهام اروم ول کرد و اتاق خارج شد
ویو تهیونگ
با شنیدن صدای در عمارت سریع به سمت اتاق خودم برگشتم
ولی انگاری این اخر خط بود هممون گیر افتاده بودیم البته فکر کنم اتفاقی برای نوئل نیوفتاده باشه
نگاهم یه حلقه ای که نوئل روز تولدم بهت داده بود افتاد
دلم براش تنگ شده بود
کاشکی میشد یه جوری از اینجا فرار کنم یا اینکه یه جوری اونو نابود کنیم
اما هیچ راهی برای نابود کرد اون نبود
حتی نامجون رو با جون نوئل تحدید کرده و دستای نامجونم از پشت بسته
واقعا موجود پستیه
حتی از دوست قدیمی خودش هم بخاطر انتقام نگذشت
یعنی انقدر خون جلو چشماش رو گرفته که حاضر نیست از هیچ چیز گذشت کنه حتی رفیق خودش
البته به گفته نامجون انسانا کار خیلی وحشتناکی با قبیله ی ما انجام دادن
طوری که حتی خود نامجونم قصد گرفتن این انتقام رو داشت
اما اون از این انتقام منصرف شد
اما چرا نوئل باید الکی پای خودشو وسط میکشید اگه اون روز به این خونه ی متروکه نمیومد هیج کدوم از این اتفاقات نمی افتاد
اما چی اونو به اونجا کشوند
یکی از دوستاش جانگ جینا
اما چرا فقط برای یه سر گرمی بعید میدونم
یعنی ممکنه اونم ربطی به این قضیه داشته باشه
مغزم بدجور با این سوالات درگیر بود
و هیچ جواب قطعی برلی سوالام نداشتم
کل جوابام حدس و احتمال بود
تقریبا نیم ساعت از اومدن هیونجین گذشته بود و خبری ازش نبود
یعنی کدوم گوری رفته بوده و برای چی
سرمو به دیوار تکیه دادم و گوشه ای خیره شدم
فقط امیدوار بودم حال نوئل خوب باشه
با باز شدن در نگاهم رو به فردی که وارد شد دادم
با اون عوضی بود
با پزخنده ای به طرفم اومد
_ هی ببین به چه روزی افتادی چه دلت برای نوئل تنگشده
_ اسمشو به اون زبونت نیار
_ باشه حالا
_ چی باز میخوای تا کی میخوای منو اینجا نگه داری
_ کی گفته قراره ازادت کنم اینجا قراره محل مرگ همتون شه
_ منظورت از همتون چیه
_ عه یادم رفت بهت بگم عشق عزیزتم اینجاست
_ چی داری میگی اون اینجا چیکار میکنی
باز پزخندهدای زد و بیشتر نزدیک شد
_ همونجور که توی ساده لوح رو اوردم اینجام اونم همینطور اوردم فقط یکم مال اونو خودم مستقیم سراغش رفتم
به سمتش رفتم و از یعقش گرفتم
_ وای بحالت باحاش کاری کنی خودم همینجا میکشمت
خنده ی رو مخی کرد و همونطور ادامه داد
_ واقعا اگه اونو قبل از همه بکشم چی اون موقع میخوای چیکار کنی
اعصبی شدم و از یعقش گرفتم و به اون سمت اتاق پرتش کردم
_ وای به حالت بلایی سرش بیاری خودم قبل از هر کسی میکشمت
۳.۶k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.