Maybe the past p۴0
با صدای لرزون گفت :
"باشه باشه...متاسفم"a,t
اون گوشه تهیونگ با نگاه ترسناکی به اون دوتا زل زده بود ، دستش رو مشت کرد و با یه نفس جام شرابش رو خورد
'چه حقی داشتی انقدر نزدیکش بشی ؟'taeh
کم کم آهنگ قطع شد و موزیک ملایمی پخش شد
تهیونک نفسی کشید و دست هه نا رو گرفت و وسط سالن ایستادن
"عزیزم میخوای چیکار کنی ؟"
لبخند ملایمی روی چهره اش بود
روی یکی از زانو هاش نشست ، جعبه مشکی رنگی از توی جیبش بیرون آورد و چشم هاش رو به اون داد
"زندگیم قبل تو جهنم بود ...
من حاضرم با تو اندازه موهای سرت عذاب بکشم
میای شریک زندگی من باشی هه نا؟
با من ازدواج میکنی ؟"taehyung
بیشتر از اون ، این ات بود که اشک و تعجب توی چشماش موج میزد با خودش می گفت:
'جلوی من آخه لعنتی؟'
جمع با دست و جیغ همراهیش میکردن ، هه نا که منتظر این لحظه بود بی درنگ روی زانو هاش نشست و صورت تهیونگ رو با ژر قرمز رنگش پر کرد
دیگه تموم بود این داستان ، شاید ؟
جئون نمیدونست خوشحال باشه یا ناراحت با صورت خنثی به جمع نگاه میکرد و لحظه ای با جای خالی ات مواجه شد
تهیونگ که تمام مدت توی آغوش اون دختر بود ولی مسیر ات رو دنبال میکرد بلند شد و با انداختن حلقه توی دست اون از جمع بیرون اومدن
"چه تر و تمیز!"
ات با صدای پشت سرش برگشت ، پسر ۲۴_۲۵ ساله ای بهش خیره شده بود
"هی حیف نیست فرشته ای مثل تو تنها باشه؟"
بی توجه به حرفاش دستش رو روی صورتش گذاشت و همچنان مشغول مالش شقیقه هاش شد
" لیتل بیار بالا اون صورتتو یه نگاه به ما بنداز "
" خیلی دوست داری نگاهت کنه ؟"
هر دوشون با تعجب به صدای پشت سر برگشتن خودش بود !
"باشه باشه...متاسفم"a,t
اون گوشه تهیونگ با نگاه ترسناکی به اون دوتا زل زده بود ، دستش رو مشت کرد و با یه نفس جام شرابش رو خورد
'چه حقی داشتی انقدر نزدیکش بشی ؟'taeh
کم کم آهنگ قطع شد و موزیک ملایمی پخش شد
تهیونک نفسی کشید و دست هه نا رو گرفت و وسط سالن ایستادن
"عزیزم میخوای چیکار کنی ؟"
لبخند ملایمی روی چهره اش بود
روی یکی از زانو هاش نشست ، جعبه مشکی رنگی از توی جیبش بیرون آورد و چشم هاش رو به اون داد
"زندگیم قبل تو جهنم بود ...
من حاضرم با تو اندازه موهای سرت عذاب بکشم
میای شریک زندگی من باشی هه نا؟
با من ازدواج میکنی ؟"taehyung
بیشتر از اون ، این ات بود که اشک و تعجب توی چشماش موج میزد با خودش می گفت:
'جلوی من آخه لعنتی؟'
جمع با دست و جیغ همراهیش میکردن ، هه نا که منتظر این لحظه بود بی درنگ روی زانو هاش نشست و صورت تهیونگ رو با ژر قرمز رنگش پر کرد
دیگه تموم بود این داستان ، شاید ؟
جئون نمیدونست خوشحال باشه یا ناراحت با صورت خنثی به جمع نگاه میکرد و لحظه ای با جای خالی ات مواجه شد
تهیونگ که تمام مدت توی آغوش اون دختر بود ولی مسیر ات رو دنبال میکرد بلند شد و با انداختن حلقه توی دست اون از جمع بیرون اومدن
"چه تر و تمیز!"
ات با صدای پشت سرش برگشت ، پسر ۲۴_۲۵ ساله ای بهش خیره شده بود
"هی حیف نیست فرشته ای مثل تو تنها باشه؟"
بی توجه به حرفاش دستش رو روی صورتش گذاشت و همچنان مشغول مالش شقیقه هاش شد
" لیتل بیار بالا اون صورتتو یه نگاه به ما بنداز "
" خیلی دوست داری نگاهت کنه ؟"
هر دوشون با تعجب به صدای پشت سر برگشتن خودش بود !
۱۳.۹k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.