Angel of life and death p18 ادامه
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
آمه : من...هرگز نمیتونستم شما رو ببینم ولییییی....توی بچگی بعضی اوقات نقاشی هایی میکشیدم که دو نفر شبیه شما دارن با هم دعوا میکنن
با تموم شدن حرفش زد زیر خنده که فلیکس با ذوق از جاش بلند شد
فلیکس : واو...هنوز اونارو داری؟
دخترک هم با لبخند سرش رو تکون داد که هیون کمی با کنجکاوی همینطور که حالا اونم لبخندی بر لب داشت..به برگه ها چشم دوخت...
دخترک دست مرد رو گرفت و اونو به سمت مبل کشوند
آمه : خیله خوب...بشینید تا نشونتون بدم...
هر دو الهه روی مبل رو به روی دختر نشستن که دخترک هم برگه هارو روی میز گذاشت...
فلیکس : واو...فکر نمیکردم از اون سال ها نگهشون داشته باشی...
هیون : وای اینو ببین...
هیونجین به تصویری اشاره کرد که توی اون فلیکس داشت با تابه میزد توی سر هیون....هر دو زدن زیر خنده
فلیکس : آه...ندیده میدونستی چه فرشته های محافظی داری....
#فیکشن
#استری_کیدز
آمه : من...هرگز نمیتونستم شما رو ببینم ولییییی....توی بچگی بعضی اوقات نقاشی هایی میکشیدم که دو نفر شبیه شما دارن با هم دعوا میکنن
با تموم شدن حرفش زد زیر خنده که فلیکس با ذوق از جاش بلند شد
فلیکس : واو...هنوز اونارو داری؟
دخترک هم با لبخند سرش رو تکون داد که هیون کمی با کنجکاوی همینطور که حالا اونم لبخندی بر لب داشت..به برگه ها چشم دوخت...
دخترک دست مرد رو گرفت و اونو به سمت مبل کشوند
آمه : خیله خوب...بشینید تا نشونتون بدم...
هر دو الهه روی مبل رو به روی دختر نشستن که دخترک هم برگه هارو روی میز گذاشت...
فلیکس : واو...فکر نمیکردم از اون سال ها نگهشون داشته باشی...
هیون : وای اینو ببین...
هیونجین به تصویری اشاره کرد که توی اون فلیکس داشت با تابه میزد توی سر هیون....هر دو زدن زیر خنده
فلیکس : آه...ندیده میدونستی چه فرشته های محافظی داری....
۱۱.۴k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.