ستآࢪة ی مں٭
ستآࢪةی مں٭
Mყ Sƚαɾ٭
پآࢪت:𝟷
تا الان چیزی درباره مرگ ستارهم بهتون گفتم؟
توی جنگ با رئیس بند مافیای ژاپن که اسمش ایگارو بود.
جونگکوک میفهمه قاتل پدر و مادرش اون بوده......
ایگارو و جونگکوک جنگی شدید از ابتدای شب تا نزدیکای طلوع داشتن که در آخر ایگارو سلاحش رو که شمشیر بوده توی شکم کوک فرو میکنه.......
کوک قبل از طلوع با یکی از سلاح های جامونده از پدرش ایگارو رو میکشه،اما خودش از پا میوفته و خودشو به درخت تکیه میده.....
وقتی پیشش رفتم جونگکوک فقط تونست چندتا جمله رو بگه:
فکرش رو نمی کردم که طلوع،غروب زندگی من باشه...
هانا...
کهکشان چشمات توی هر زمانی میدرخشن....
حتی توی طلوع خورشید...
پس میتونی به خاطر من مراقب اون کهشان پر ستاره باشی؟:)
⏝ ⏝ ⏝ ⏝★ ⏝ ⏝ ⏝ ⏝
*اوماااااااااااااا بیدار شوووووو
~آپااااااااااااااا بیدار شووووووو
+ساعت سه صبح چی میخواین ازمون؟
~*مامان ما گشنمونه
+پاشین برین تو آشپزخونه تا منم بیام
*~باشه
"هانا"
من و کوک ازدواج کردیم و صاحب دوتا دختر به اسم های رزی و یجی شدیم
یجی ۵ و رزی ۳ سالشه
«نیم ساعت بعد»
*مامااااان غژا درست نشود؟
+نه بچه یکم صبر داشته باش
~مامااااااااان من گشنمه
+ببین یجی جان عزیز دلم،آروم باشششششش
*مامان اعصاب نداریا
+خب معلومه که ندارم ساعت چهار صبح منو بلند کردین براتون رامن بپزم
*شاعت شهـه نه چهار(رزی هنوز نمیتونه بعضی حرفارو درست تلفظ کنه)
+حالا هرچیی!
ساعت ۵ شده بود و هوا داشت روشن میشد و بچه ها هنوز داشتن از سر و کلهی منه بدبخت بالا میرفتن
_صبح بخیر...(خواب آلود)
*بابالیییییییییی
+جونگکوکککک بهت گفتم قبل از بیرون اومدن از اتاق موهاتو مرتب کن
_توهم موهات شلخته اس...
+من موهام شلخته اس چون بچه هات دارن از سرو کلم میرن بالا
_بچه هاااا مامانتونو ول کنید
*~نمیخوایممممم
_پرروها بیاید اینجا ببینمممممممممم
~عرررررررر بابااااااااااااا
*قلقلکم ندهههههههههههههه
*مامان کمکککککککک
+کمکتون نمیکنم تا بفهمید نباید مادر پدرتونو اذیت کنید
~ماماننننننننن
Mყ Sƚαɾ٭
پآࢪت:𝟷
تا الان چیزی درباره مرگ ستارهم بهتون گفتم؟
توی جنگ با رئیس بند مافیای ژاپن که اسمش ایگارو بود.
جونگکوک میفهمه قاتل پدر و مادرش اون بوده......
ایگارو و جونگکوک جنگی شدید از ابتدای شب تا نزدیکای طلوع داشتن که در آخر ایگارو سلاحش رو که شمشیر بوده توی شکم کوک فرو میکنه.......
کوک قبل از طلوع با یکی از سلاح های جامونده از پدرش ایگارو رو میکشه،اما خودش از پا میوفته و خودشو به درخت تکیه میده.....
وقتی پیشش رفتم جونگکوک فقط تونست چندتا جمله رو بگه:
فکرش رو نمی کردم که طلوع،غروب زندگی من باشه...
هانا...
کهکشان چشمات توی هر زمانی میدرخشن....
حتی توی طلوع خورشید...
پس میتونی به خاطر من مراقب اون کهشان پر ستاره باشی؟:)
⏝ ⏝ ⏝ ⏝★ ⏝ ⏝ ⏝ ⏝
*اوماااااااااااااا بیدار شوووووو
~آپااااااااااااااا بیدار شووووووو
+ساعت سه صبح چی میخواین ازمون؟
~*مامان ما گشنمونه
+پاشین برین تو آشپزخونه تا منم بیام
*~باشه
"هانا"
من و کوک ازدواج کردیم و صاحب دوتا دختر به اسم های رزی و یجی شدیم
یجی ۵ و رزی ۳ سالشه
«نیم ساعت بعد»
*مامااااان غژا درست نشود؟
+نه بچه یکم صبر داشته باش
~مامااااااااان من گشنمه
+ببین یجی جان عزیز دلم،آروم باشششششش
*مامان اعصاب نداریا
+خب معلومه که ندارم ساعت چهار صبح منو بلند کردین براتون رامن بپزم
*شاعت شهـه نه چهار(رزی هنوز نمیتونه بعضی حرفارو درست تلفظ کنه)
+حالا هرچیی!
ساعت ۵ شده بود و هوا داشت روشن میشد و بچه ها هنوز داشتن از سر و کلهی منه بدبخت بالا میرفتن
_صبح بخیر...(خواب آلود)
*بابالیییییییییی
+جونگکوکککک بهت گفتم قبل از بیرون اومدن از اتاق موهاتو مرتب کن
_توهم موهات شلخته اس...
+من موهام شلخته اس چون بچه هات دارن از سرو کلم میرن بالا
_بچه هاااا مامانتونو ول کنید
*~نمیخوایممممم
_پرروها بیاید اینجا ببینمممممممممم
~عرررررررر بابااااااااااااا
*قلقلکم ندهههههههههههههه
*مامان کمکککککککک
+کمکتون نمیکنم تا بفهمید نباید مادر پدرتونو اذیت کنید
~ماماننننننننن
۴.۹k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.