فيك يونگي پارت١١
پارت ١١
بيو ا/ت:موقعي ك بغلم كرد بغزم تركيد :)) و اينقد گريه كردم ك كل لباس يونگي اشك من شد
يونگي:ا/ت:حالت خوبه:(؟؟
ا/ت:ن:(ن:(ن:(با(با گريه)
بيو يونگي:صورت كوچولوشو گرفتم و موهاشو كنار زدم و اشكاشو پاك كردم اينقدر ناز گريه ميكرد نميتونستم ذوق كنم يا ناراحت باشم:((
يونگي:چرا گيره ميكني ؟
ا/ت:با با رون
يونگي:بارون چي؟؟:(
ا/ت:پدرو مادر روز باروني فوت شدن
بيو يونگي:تازه يادم افتاد ك اون زن و مردي ك روي تخت بيمارستان فوت شدن پدر مادر ا/ت بودن
يونگي:ا/ت
ا/ت:ب بله😭
بيو ا/ت:تو اوج گريه يونگي دوباره بغلم كرد:)))
بيو يونگي:بغلش كردم بعد ٢دقيقه ا/ت تو بغلم خوابش برد اين لحضه برام دردناك ازين لحضه بود بغلش كردم و بردم رو تخت درمانگاه دراز كشيد و از شانس خوب اين زنگ كلاس موسيقي بود
كنارش نشستم و ديدم مثل عروسكا خوابيده و
ا/ت:بابا مامان:(((
بيو يونگي:توي خواب اشك ميريخت و اسم پدر مادرشو صدا ميزد قلبم درد گرفت:)؛
بعد٣٠مين:
اميد وارم خوشتون اومده باشع:))
امروز فيك رو تموم ميكنم قسمت زيادي ميزارم:))
بيو ا/ت:موقعي ك بغلم كرد بغزم تركيد :)) و اينقد گريه كردم ك كل لباس يونگي اشك من شد
يونگي:ا/ت:حالت خوبه:(؟؟
ا/ت:ن:(ن:(ن:(با(با گريه)
بيو يونگي:صورت كوچولوشو گرفتم و موهاشو كنار زدم و اشكاشو پاك كردم اينقدر ناز گريه ميكرد نميتونستم ذوق كنم يا ناراحت باشم:((
يونگي:چرا گيره ميكني ؟
ا/ت:با با رون
يونگي:بارون چي؟؟:(
ا/ت:پدرو مادر روز باروني فوت شدن
بيو يونگي:تازه يادم افتاد ك اون زن و مردي ك روي تخت بيمارستان فوت شدن پدر مادر ا/ت بودن
يونگي:ا/ت
ا/ت:ب بله😭
بيو ا/ت:تو اوج گريه يونگي دوباره بغلم كرد:)))
بيو يونگي:بغلش كردم بعد ٢دقيقه ا/ت تو بغلم خوابش برد اين لحضه برام دردناك ازين لحضه بود بغلش كردم و بردم رو تخت درمانگاه دراز كشيد و از شانس خوب اين زنگ كلاس موسيقي بود
كنارش نشستم و ديدم مثل عروسكا خوابيده و
ا/ت:بابا مامان:(((
بيو يونگي:توي خواب اشك ميريخت و اسم پدر مادرشو صدا ميزد قلبم درد گرفت:)؛
بعد٣٠مين:
اميد وارم خوشتون اومده باشع:))
امروز فيك رو تموم ميكنم قسمت زيادي ميزارم:))
۲.۷k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.