دلهره
# دلهره
part 105
با تموم شدن جملم تهیونگ منو تو بغلش جا داد و همونجور که به منظره ی رو به رو خیره بود گفت :اره خب همیشه چیزای بد و خوب دست به دست هم میدن تا حال الا ما رو بسازن
اما به نظر خودت اگه این اتفاقات نمیوفتاد الا چی میشد ایا منو تو باهم اشنا میشدیم
اگه قرار بود باهم اشنا بشیم چجوری اشنا میشدیم به چه شکل و کجا
ایا اگه تو هفت سال پیش پا تو به اون خونه ی متروکه نمیزاشتی و اون اتفاقات برات نمیوفتاد
اولین دیدار منو تو باز توی اون خونه ی متروکه میبود
یا اینکه اینجا رو پیدا میکردیم
نه
مکس کوتاهی کرد و دوباره ادامه داد
هیچ کدوم از این اتفاقات نمیوفتاد
اصلا شاید زندگیمون خیلی متفاوت تر از الا بود
شاید هیچ وقت همو نمیدیدم و عاشق هم نمیشدیم
ما یه عالمه اتفاقات خوب و بد رو گذروندیم
مرگ خیلی از عزیرانمون رو تجربه کردیم
خیلی ها رو تو زندگی از دست دادیم
و هر لحظه توی بدترین شرایط بودیم
حتی اگه اون روز نامجون جونشو فدا نمیکرد الا منو تو اینجا نبودیم
خاطراتی که داشتیم هیج وقت از یادمون نمیرن تا اخرین لحظه ی زندگی همراهمونن
اما ایا باید تا اخرین لحظه ی زندگی خودمون رو بخاطر اون خاطرات بد اذیت کنیم
یا تا اخر زندگی تو عالم خاطرات شیرینمون باشیم و اتفاقات زمان حال رو درک نکنیم
خاطرات فقط خاطراتن بهتره فقط از اونا به عنوان یک درس عبرت یاد کنیم و از اشتباهاتی که توی گذشته کردیم دور بمونیم
افراد زیادی رو ما توی زندگی از دست دادیم ولی بیا از مرگ همشون درسی بگیریم و اشتباهاتی که اونا توی زندگیشون کردن رو تکرار نکنیم
البته هر کسی توی زندگی دچار اشتباهات بزرگی میشه
اما همه اون اشتباهات مثل هم دیگه نیستن بعضی اوقات نتیجه ی اون اشتباه اون قدرا بد هم از اب در نمیاد
اما بعضی اوقات اشتباهات اونقدر خطرناکن که ممکنه زندگی خود به تنهایی نه بلکه زندگی خیلی از عزیزانمون رو نابود کنه
نمیدونستم باید چه جمله ای در جواب حرفای تهیونگ بگم
فقط یکی یکی گذشته رو برای خودم مرور میکردم
شاید از همون اول نباید وارد اون خونه ی متروکه میشدم
ولی اگه اون اتفاقات نمیوفتاد من توی زندگیم با تهیونگ رو به رو میشدم اونو ملاقات نمیکردم
کل اون هفت سال پر از ترس و دلهره بود
اما هنوز یه چیزی خیلی ازارم میداد
خیلی ها بخاطر خطای من جونشون رو از دست دادن
این خیلی اذیتم میکرد
اگه من اون روز به اون خونه ی متروکه نرفته بودم الا مادرم پدرم کنارم بودن
اما اگه اونجا نمیرفتم هیچ وقت با کسایی مثل خانم هه نامجون و از همه مهم تر تهیونگ ملاقات نمیکردم
درسته من خیلی ها رو از دست دادم
ولی الا یکی کنارمه که جای خیلی ها رو برام پر میکنه
با محبت و عشقش
part 105
با تموم شدن جملم تهیونگ منو تو بغلش جا داد و همونجور که به منظره ی رو به رو خیره بود گفت :اره خب همیشه چیزای بد و خوب دست به دست هم میدن تا حال الا ما رو بسازن
اما به نظر خودت اگه این اتفاقات نمیوفتاد الا چی میشد ایا منو تو باهم اشنا میشدیم
اگه قرار بود باهم اشنا بشیم چجوری اشنا میشدیم به چه شکل و کجا
ایا اگه تو هفت سال پیش پا تو به اون خونه ی متروکه نمیزاشتی و اون اتفاقات برات نمیوفتاد
اولین دیدار منو تو باز توی اون خونه ی متروکه میبود
یا اینکه اینجا رو پیدا میکردیم
نه
مکس کوتاهی کرد و دوباره ادامه داد
هیچ کدوم از این اتفاقات نمیوفتاد
اصلا شاید زندگیمون خیلی متفاوت تر از الا بود
شاید هیچ وقت همو نمیدیدم و عاشق هم نمیشدیم
ما یه عالمه اتفاقات خوب و بد رو گذروندیم
مرگ خیلی از عزیرانمون رو تجربه کردیم
خیلی ها رو تو زندگی از دست دادیم
و هر لحظه توی بدترین شرایط بودیم
حتی اگه اون روز نامجون جونشو فدا نمیکرد الا منو تو اینجا نبودیم
خاطراتی که داشتیم هیج وقت از یادمون نمیرن تا اخرین لحظه ی زندگی همراهمونن
اما ایا باید تا اخرین لحظه ی زندگی خودمون رو بخاطر اون خاطرات بد اذیت کنیم
یا تا اخر زندگی تو عالم خاطرات شیرینمون باشیم و اتفاقات زمان حال رو درک نکنیم
خاطرات فقط خاطراتن بهتره فقط از اونا به عنوان یک درس عبرت یاد کنیم و از اشتباهاتی که توی گذشته کردیم دور بمونیم
افراد زیادی رو ما توی زندگی از دست دادیم ولی بیا از مرگ همشون درسی بگیریم و اشتباهاتی که اونا توی زندگیشون کردن رو تکرار نکنیم
البته هر کسی توی زندگی دچار اشتباهات بزرگی میشه
اما همه اون اشتباهات مثل هم دیگه نیستن بعضی اوقات نتیجه ی اون اشتباه اون قدرا بد هم از اب در نمیاد
اما بعضی اوقات اشتباهات اونقدر خطرناکن که ممکنه زندگی خود به تنهایی نه بلکه زندگی خیلی از عزیزانمون رو نابود کنه
نمیدونستم باید چه جمله ای در جواب حرفای تهیونگ بگم
فقط یکی یکی گذشته رو برای خودم مرور میکردم
شاید از همون اول نباید وارد اون خونه ی متروکه میشدم
ولی اگه اون اتفاقات نمیوفتاد من توی زندگیم با تهیونگ رو به رو میشدم اونو ملاقات نمیکردم
کل اون هفت سال پر از ترس و دلهره بود
اما هنوز یه چیزی خیلی ازارم میداد
خیلی ها بخاطر خطای من جونشون رو از دست دادن
این خیلی اذیتم میکرد
اگه من اون روز به اون خونه ی متروکه نرفته بودم الا مادرم پدرم کنارم بودن
اما اگه اونجا نمیرفتم هیچ وقت با کسایی مثل خانم هه نامجون و از همه مهم تر تهیونگ ملاقات نمیکردم
درسته من خیلی ها رو از دست دادم
ولی الا یکی کنارمه که جای خیلی ها رو برام پر میکنه
با محبت و عشقش
۶.۵k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.