ارباب مافیا
ارباب مافیا
Part 2
ویو ا.ت
چشمامو باز کردم دستام به صندلی بستهشده بود سرمم به شدت درد میکرد که همون پسره اومد و تو چهار چوب در وایساد
جونگکوک:که جاسوسی منو میکنی
ا.ت:نه نه بخدا من اشتباهی شنیدم حرفاتونو(گریه)
جونگکوک: نه دیگه کوچولو اینجوری نمیشه من دیگه نمیزارم از اینجا بری
ا.ت:نه تروخدا ولم کن(گریه)
جونگکوک:هیسس از این به بعد خدمتکار این عمارتی خطایی ازت سر بزنه تنبیهت میکنم ...فهمیدی؟(اخرش با داد)
ا.ت:(سکوت)
جونگکوک:با توئم(عربده)
ا.ت:ب..ب...بله
جونگکوک:خوبه اجوما
اجوما:بله ارباب
جونگکوک:قانونای اینجا رو بهش بگو لباسشم بهش بده
اجوما:چشم ارباب.... بیا اینجا دخترم
ا.ت:ممنونم اجوما(بغض)
اجوما: خب قانونای اینجا
۱ تو کارای ارباب تخالت نمیکنی
۲ به ارباب بی احترامی نمیکنی
۳ فکر فرار به سرت نزنه
۴ به دستورات ارباب عمل میکنی و از دستوراتش سرپیچی نمیکنی
بیا اینم لباست
ا.ت:ممنونم اجوما
اجوما:خواهش میکنم حالا برو لبتستو ببپوش بعد ظرفارو بشور زمینو طی بکش و باید شام درست کنیم چون ارباب یه دورهمی با دوستاشون گرفتن من باید برم خرید تو هم برو تمیز کاری کن
ا.ت:چشم
لباسمو پوشیدم اول ظرفا رو شستم بعد رفتم طی رو ورداشتم و زمین و طی کشیدم رفتم تو باغ تا یکم قدم بزنم و راهی برای فرار پیدا کنم عمارت باغ قشنگی داشت یکم اون ور تر یه استخر بزرگ بود هیچ راه فراری نبود همه پر لز نگهبان بود گریم گرفت پس نشستم روی چمن ها و گریه کردم ناهارم نخورده بودم
ویو جونگکوک
ساعت ۲ بود رفتم تا ناهار بخورم خدمتکارا میز رو چیده بودن داشتم غذا می خوردم که یاد این دختر ه افتادم به یکی از خدمتکارا گفتم اون دختره که جدید اومده رو ندیدی
خدمتکار:چرا ارباب تمیز کاری کرد و رفت سمت باغ
جونگکوک:باغ(داد) چجوری اجازه دادین بره اونجا
سریع رفتم پایین فکر کردم فرار کرده اما یه گوشه رو چمنا نشسته بود و داشت گریه میکرد دلم براش سوخت رفتم پیشش....
(اسلاید دو ا.ت تو عمارت جونگکوک)
Part 2
ویو ا.ت
چشمامو باز کردم دستام به صندلی بستهشده بود سرمم به شدت درد میکرد که همون پسره اومد و تو چهار چوب در وایساد
جونگکوک:که جاسوسی منو میکنی
ا.ت:نه نه بخدا من اشتباهی شنیدم حرفاتونو(گریه)
جونگکوک: نه دیگه کوچولو اینجوری نمیشه من دیگه نمیزارم از اینجا بری
ا.ت:نه تروخدا ولم کن(گریه)
جونگکوک:هیسس از این به بعد خدمتکار این عمارتی خطایی ازت سر بزنه تنبیهت میکنم ...فهمیدی؟(اخرش با داد)
ا.ت:(سکوت)
جونگکوک:با توئم(عربده)
ا.ت:ب..ب...بله
جونگکوک:خوبه اجوما
اجوما:بله ارباب
جونگکوک:قانونای اینجا رو بهش بگو لباسشم بهش بده
اجوما:چشم ارباب.... بیا اینجا دخترم
ا.ت:ممنونم اجوما(بغض)
اجوما: خب قانونای اینجا
۱ تو کارای ارباب تخالت نمیکنی
۲ به ارباب بی احترامی نمیکنی
۳ فکر فرار به سرت نزنه
۴ به دستورات ارباب عمل میکنی و از دستوراتش سرپیچی نمیکنی
بیا اینم لباست
ا.ت:ممنونم اجوما
اجوما:خواهش میکنم حالا برو لبتستو ببپوش بعد ظرفارو بشور زمینو طی بکش و باید شام درست کنیم چون ارباب یه دورهمی با دوستاشون گرفتن من باید برم خرید تو هم برو تمیز کاری کن
ا.ت:چشم
لباسمو پوشیدم اول ظرفا رو شستم بعد رفتم طی رو ورداشتم و زمین و طی کشیدم رفتم تو باغ تا یکم قدم بزنم و راهی برای فرار پیدا کنم عمارت باغ قشنگی داشت یکم اون ور تر یه استخر بزرگ بود هیچ راه فراری نبود همه پر لز نگهبان بود گریم گرفت پس نشستم روی چمن ها و گریه کردم ناهارم نخورده بودم
ویو جونگکوک
ساعت ۲ بود رفتم تا ناهار بخورم خدمتکارا میز رو چیده بودن داشتم غذا می خوردم که یاد این دختر ه افتادم به یکی از خدمتکارا گفتم اون دختره که جدید اومده رو ندیدی
خدمتکار:چرا ارباب تمیز کاری کرد و رفت سمت باغ
جونگکوک:باغ(داد) چجوری اجازه دادین بره اونجا
سریع رفتم پایین فکر کردم فرار کرده اما یه گوشه رو چمنا نشسته بود و داشت گریه میکرد دلم براش سوخت رفتم پیشش....
(اسلاید دو ا.ت تو عمارت جونگکوک)
۷.۶k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.