بی رحم
#بی_رحم
part 27
با دیدن فردی که از دور داشت بهم نزدیک میشد حدس زدم که خودش باشه
تا حالا ندیده بودمش البته بهتر بود بگم از نزدیک ندیده بودمش
ولی اون انگار خوب منو میشناخت
وقتی کنار میز رسید رو صندلی که رو به روی من بود نشست
به چندتا از افرادی هم که باهاش بودن گفت که دورتر از ما بشینن
بعدم دستش رو به سمتم گرفت و گفت : ایم هیون اوک هستم
منم باهاش متقابل دست دادم و گفتم : منم پارک جیمین هستم
فکر ک خوب متو بشناسید
ایم هیون اوک : درسته کیه که شما رو نشناشه یکی از موفق ترین مافیا های کره ی جنوبی هستید
بلاخره بعد از سفارش دادن شیشه ای ویسکی شروع به گفت و گو درباره ی بستن قرار دادمون کردیم برعکس چیزی که فکر میکردم قرار داد به خوبی بسته شد
البته من هنوز نمی تونستم بهش اعتماد کنم برای همین فقط قسمتی از باند مافیامون رو براش توضیح دادم
ممکن بود بخواد سرمون کلا بزاره و خیلی از اموال رو به نام خودش کنه
البته از شخصیتی که من دیوم بعید میدیم همچین کار احمقانه ای کنه
اون شب بعد از بستن قرار داد با اون به سمت عمارت برگشتم
تقریبا ساعت از دوازده شب عبور کرده بود
بهتر بود یکم استراحت کنم فردا صبح باز باید سری به شرکت یوری میزدم
"صبح شرکت یوری "
داشتم به سمت اتاق یوری میرفتم که با جمعیت زیادی از خبر نگار ها مواجه شدم
جمعیت رو کنار زدم و به طرف اتاق یوری رفتم انگاری خبری از منشی یوری نبود
پس بدون اجازه در اتاق رو باز کردم اما اتاق خالی بود یعنی یوری کجاست
به سمت همون جمعیت برگشتم
اون یوری بود که وسط جمعیت قرار داشت خبر نگار ها هم که مدام مشغول عکس گرفتن پرسیدن سوال بودن
از میون جمعیتی رد شدم و به سمت یوری رفتم از کمر یوری گرفتم و به خودم نزدیک ترش کردم
_ لطفا سوال هاتون رو بزارید برای وقت دیگه اینجا جای این کار ها نیست
چند تا از نگهبانا رو صدا زدم با دیدن خبرنگار ها که اطرافمون رو محاصره کرده بودن انگار خودشون متوجه شده بودم و بعد از عدر خواهی اونا رو به سمت در خروجی شرکت هدایت کردم
واقعا که یعنی چجوری این همه خبر نگار از میون اون نگهبانا عبور کرده بودن
مچ دست یوری رو گرفتم و دنبال خودم کشیدم
فکر کنم اونقدر مچ دستش رو محکگ گرفته بودم که صداش بیرون اومد
_ هی جیمین اروم تر مچ دستم درد گرفت چرا انقدر خشن رفتار میکنی
_ ساکت شو
وارد اتاق یوری که شدیم مچ دست یوری رو ول کردم که روی یکی از کاناپه ها افتاد
_چرا اینجوری میکنی حداقل توی شرکت یکم اروم تر باش
_هیششش هیچی نشنوم بعدشم هیچ کس اونجا نبود که ما رو ببینه
part 27
با دیدن فردی که از دور داشت بهم نزدیک میشد حدس زدم که خودش باشه
تا حالا ندیده بودمش البته بهتر بود بگم از نزدیک ندیده بودمش
ولی اون انگار خوب منو میشناخت
وقتی کنار میز رسید رو صندلی که رو به روی من بود نشست
به چندتا از افرادی هم که باهاش بودن گفت که دورتر از ما بشینن
بعدم دستش رو به سمتم گرفت و گفت : ایم هیون اوک هستم
منم باهاش متقابل دست دادم و گفتم : منم پارک جیمین هستم
فکر ک خوب متو بشناسید
ایم هیون اوک : درسته کیه که شما رو نشناشه یکی از موفق ترین مافیا های کره ی جنوبی هستید
بلاخره بعد از سفارش دادن شیشه ای ویسکی شروع به گفت و گو درباره ی بستن قرار دادمون کردیم برعکس چیزی که فکر میکردم قرار داد به خوبی بسته شد
البته من هنوز نمی تونستم بهش اعتماد کنم برای همین فقط قسمتی از باند مافیامون رو براش توضیح دادم
ممکن بود بخواد سرمون کلا بزاره و خیلی از اموال رو به نام خودش کنه
البته از شخصیتی که من دیوم بعید میدیم همچین کار احمقانه ای کنه
اون شب بعد از بستن قرار داد با اون به سمت عمارت برگشتم
تقریبا ساعت از دوازده شب عبور کرده بود
بهتر بود یکم استراحت کنم فردا صبح باز باید سری به شرکت یوری میزدم
"صبح شرکت یوری "
داشتم به سمت اتاق یوری میرفتم که با جمعیت زیادی از خبر نگار ها مواجه شدم
جمعیت رو کنار زدم و به طرف اتاق یوری رفتم انگاری خبری از منشی یوری نبود
پس بدون اجازه در اتاق رو باز کردم اما اتاق خالی بود یعنی یوری کجاست
به سمت همون جمعیت برگشتم
اون یوری بود که وسط جمعیت قرار داشت خبر نگار ها هم که مدام مشغول عکس گرفتن پرسیدن سوال بودن
از میون جمعیتی رد شدم و به سمت یوری رفتم از کمر یوری گرفتم و به خودم نزدیک ترش کردم
_ لطفا سوال هاتون رو بزارید برای وقت دیگه اینجا جای این کار ها نیست
چند تا از نگهبانا رو صدا زدم با دیدن خبرنگار ها که اطرافمون رو محاصره کرده بودن انگار خودشون متوجه شده بودم و بعد از عدر خواهی اونا رو به سمت در خروجی شرکت هدایت کردم
واقعا که یعنی چجوری این همه خبر نگار از میون اون نگهبانا عبور کرده بودن
مچ دست یوری رو گرفتم و دنبال خودم کشیدم
فکر کنم اونقدر مچ دستش رو محکگ گرفته بودم که صداش بیرون اومد
_ هی جیمین اروم تر مچ دستم درد گرفت چرا انقدر خشن رفتار میکنی
_ ساکت شو
وارد اتاق یوری که شدیم مچ دست یوری رو ول کردم که روی یکی از کاناپه ها افتاد
_چرا اینجوری میکنی حداقل توی شرکت یکم اروم تر باش
_هیششش هیچی نشنوم بعدشم هیچ کس اونجا نبود که ما رو ببینه
۶.۱k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.