بی رحم
#بی_رحم
part 28
_حالا بیخیال اینجور چیزا برای چی باز سرتو انداختی پایین و اومدی اینجا
_اینجا شرکت همسرمه مگه اومدن به شرکت همسرت جرمه
_مسخره بازی بزار کنار بگو ببینم برای چی اومدی
چند قدم بهش نزدیک تر شدم رو کاناپه کنارش نشستم
و گفتم : تا حالا چه عروسی رو دیدی یه روز قبل ازدواجشو با کار توی شرکت بگذرونه
_یجوری میگی عروس انگار خودم خواستم عروست شم
بعدشم این فقط یه ازدواج اجباری کارم از اون ازدواج مسخره مهم تره
با جمله ای که گفت نمیدونم چرا اما ناخدا گاه اعصبی شدم
بسمتش هجوم بردم و موهاشو توی دستم مشت کردم و از پشت کشیدم و توی صورتش غریدم : چند بار بهت گفتم هان
بر خلاف حرف من حرف نزن وقتی هم میگم بهت میگم عروس جوگیر نشو تو برای من اندازه ی یه هرزه هم ارزش نداری
ویو یوری
با حرفی که زد دیگه درد موهام رو فراموش کردم
سعی کردم جلوی اشکام رو بگیرم
با تموم کروم جملش موهام رو ول کرد و با قدمایی از اتاق خارج شد
واقعا چه گناهی کردم که الا باید اینجوری توسط فردی که دوستش داشتم عذاب بکشم
موهام رو مرتب کردم و به سمت میز کاریم رفتم
میتونستم بگم این کاراش برام عادی شده بود با این هر دفعه از دفعه ی قبل قلبم بیشتر درد میگیره اما اشکام دیگه همکاری نمیکنه
خدا میدونه بعد از ازدواج چه در انتظارمه
اون روز سعی کردم زود تر کارم رو تموم کنم حدود ساعت شیش کارام توی شرکت تموم شد
وسایلم رو برداشتم و بعد از برداشتن ماشین از پارکینگ به سمت خونه حرکت کردم
اون شب بعد از خوردن شام به سمت اتوقم رفتم امشب اخرین شبی بود که توی عمارت خودم هستم
هنوز باورم نمیشد که فردا شب مراسم ازدواجم
اونم با کسی چه یه زمانی عاشقش بودم
منو جیمین قرار بود مثل بقیه ی زوج ها با عشق ازدواج کنیم
کی فکرش رو میکرد یه روزی به اینجا کارمون برسه که اون به من لقب هرزه رو بده
اون شب با فکر به همین چیز ها خوابیدم فردا قراره روز سختی برای من باشه
"صبح"
ویو یوری
بعد از ظهر نوبت ارایشگاه داشتم بعد از خوردن صبحانه به سمت اتاقم برگشتم
چندتا چمدون لباس رو اماده کردم
قرار بود چند دقیقه ی دیگه یکی از افراد جیمین بیاد و وسایل منو به عمارت جیمین ببره
با صدای زنگ در به سمت در رفتم حتما اومده چمدون ها سنگین بود برای همین در رو باز کردم و به چند خدمتکار گفتم که به سمت اتاقم راه نماییشون کنن
بعدم خودم به سمت اشپز خونه رفتم کی فکرش رو میکرد انقدر زود از این عمارت هم برم
بعد از درست کردن یه قهوه برای خودم به سمت اتاق نشیمند رفتم
انگار افرادی که جیمین فرستاده بود رفته بودن
part 28
_حالا بیخیال اینجور چیزا برای چی باز سرتو انداختی پایین و اومدی اینجا
_اینجا شرکت همسرمه مگه اومدن به شرکت همسرت جرمه
_مسخره بازی بزار کنار بگو ببینم برای چی اومدی
چند قدم بهش نزدیک تر شدم رو کاناپه کنارش نشستم
و گفتم : تا حالا چه عروسی رو دیدی یه روز قبل ازدواجشو با کار توی شرکت بگذرونه
_یجوری میگی عروس انگار خودم خواستم عروست شم
بعدشم این فقط یه ازدواج اجباری کارم از اون ازدواج مسخره مهم تره
با جمله ای که گفت نمیدونم چرا اما ناخدا گاه اعصبی شدم
بسمتش هجوم بردم و موهاشو توی دستم مشت کردم و از پشت کشیدم و توی صورتش غریدم : چند بار بهت گفتم هان
بر خلاف حرف من حرف نزن وقتی هم میگم بهت میگم عروس جوگیر نشو تو برای من اندازه ی یه هرزه هم ارزش نداری
ویو یوری
با حرفی که زد دیگه درد موهام رو فراموش کردم
سعی کردم جلوی اشکام رو بگیرم
با تموم کروم جملش موهام رو ول کرد و با قدمایی از اتاق خارج شد
واقعا چه گناهی کردم که الا باید اینجوری توسط فردی که دوستش داشتم عذاب بکشم
موهام رو مرتب کردم و به سمت میز کاریم رفتم
میتونستم بگم این کاراش برام عادی شده بود با این هر دفعه از دفعه ی قبل قلبم بیشتر درد میگیره اما اشکام دیگه همکاری نمیکنه
خدا میدونه بعد از ازدواج چه در انتظارمه
اون روز سعی کردم زود تر کارم رو تموم کنم حدود ساعت شیش کارام توی شرکت تموم شد
وسایلم رو برداشتم و بعد از برداشتن ماشین از پارکینگ به سمت خونه حرکت کردم
اون شب بعد از خوردن شام به سمت اتوقم رفتم امشب اخرین شبی بود که توی عمارت خودم هستم
هنوز باورم نمیشد که فردا شب مراسم ازدواجم
اونم با کسی چه یه زمانی عاشقش بودم
منو جیمین قرار بود مثل بقیه ی زوج ها با عشق ازدواج کنیم
کی فکرش رو میکرد یه روزی به اینجا کارمون برسه که اون به من لقب هرزه رو بده
اون شب با فکر به همین چیز ها خوابیدم فردا قراره روز سختی برای من باشه
"صبح"
ویو یوری
بعد از ظهر نوبت ارایشگاه داشتم بعد از خوردن صبحانه به سمت اتاقم برگشتم
چندتا چمدون لباس رو اماده کردم
قرار بود چند دقیقه ی دیگه یکی از افراد جیمین بیاد و وسایل منو به عمارت جیمین ببره
با صدای زنگ در به سمت در رفتم حتما اومده چمدون ها سنگین بود برای همین در رو باز کردم و به چند خدمتکار گفتم که به سمت اتاقم راه نماییشون کنن
بعدم خودم به سمت اشپز خونه رفتم کی فکرش رو میکرد انقدر زود از این عمارت هم برم
بعد از درست کردن یه قهوه برای خودم به سمت اتاق نشیمند رفتم
انگار افرادی که جیمین فرستاده بود رفته بودن
۵.۶k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.