پارت 14
پارت _14_
خوشتیپ نمیشدی موهات بهم ریخته خوشگل تره با تیپه روستای بیشتر جذابی
هااان؟ این الان داره از من تعریف میکنه خدا میدونه چقدر ذوق کردم اما خب نشون ندادم و با اعتماد به نفس گفتم
+من همه جوره خوشتیپه خانوم
_خندید و گفت بله بله صد در صد اقا
دیگه تا رسیدن به روستا چیزی نگفتیم قرار شد فردا برگردیم شهر اصلا عذا گرفته بودم نمیخواستم برم باید با سهند حرف بزنم بچه نیستم که اجازه بگیرم اما اون داداشه بزرگمه من همیشه به حرفش گوش میدم
رفتم دمه اتاقش و در زدم
_بله
+میتونم بیام داخل داداش
_بیا
رفتم داخل رو تخت نشسته بود داشت چت میکرد رفتم کنارش نشستم
+داداش میشه یه خواهش کنم
_بگو
+میشه یکم بیشتر اینجا بمونیم
یه جوری نگام کرد که از خنده پوکیدم
+چیه خب از اینجا خوشم اومده😂
_تو؟ از روستااا خوشت اومده؟ یادته به زور اوردمت؟ چی شد که خوشت اومده از اینجا؟
+خب خب اب و هواش خیلی خوبه
_اره جونه عمت 😂منم که خرم نمیفهمم از این اهو خانوم خوشت اومده چقدر بهش میچسبی و اینکه ندیدم چجوری به زور تو بغلت خوابوندیش 😂
چیییی یا خدااا یعنی سهند دیده 🤦🏻♂️
+ببین داداش چیزه من...
_نمیخواد توضیح بدی میدونم اما ما یه روز بیشتر نمیتونیم اینجا بمونیم خودتم میدونی کلی کار ریخته سرمون
+باشه خب پس فقط فردا رو اینجا بمونیم
_باشه
از اتاقش اومدم بیرون که یهو خوردم به یکی داشت میافتاد که گرفتمش
_ولم کن
+کجا اهو خانوم اینجا چیکار میکنی؟
_اوم هیچی داشتم رد میشدم
+رد میشدی یا گوش وایساده بودی؟
از تو بغلم اومد بیرون وگفت
_رد میشدم براچی باید گوش وایسم
+باشه
رفتم سمته اتاقم و دیدم داره دنبالم میاد رفتم داخل بازم اومد و در رو پشته سرش بست نشستم رو صندلی و گفتم
_چیزی شده اهو خانوم ؟
+اوم نه خب چیزه برا فردا ازت کمک میخوام
_چه کمکی؟
+ببین ما هر ساله یه جشن داریم به اسمه (جشنه محصول) هر کشاورزی یه قسمت از هرمحصولی رو که کشت میکنه به خاطره برکتش داخله اون جشن خیزات میکنه و امسال هم من تنهام بابام نمیتونه بیاد میشه کمکم کنی؟
داشتم فکر میکردم خب جشنه به منم خوشمیگذره هم اینکه روزه اخری بیشتر با اهو وقت میگذرونم
_باشه قبوله فقط من باید چیکار کنم؟
اخ جونمممم 😍پس وایسا الان میام رفت و با یه پلاستیک برگشت و داد دستم گفت برا فردا باید اینو بپوشی لباس رو از داخله پلاستیک در اوردم یه لباسه محلی بود به اسمه (چوخورانک) که همون لباس کوردی هم بهش میگفتن
_باشه اما نمیدونم بهم میاد یا نه
+بهت میاد نترس اقای خوشتیپ 😂
_خب خوبه
داشت میرفت بیرون لباسو گذاشتم رو میز و سریع دستشو کشیدم نشونمدش رو پام دستو پا میزد
_چیکار میکنی ولم کن
+کناره گوشش گفتم کجا میری هوم؟
_میرم بخوابم اقا
+خب تو بغله من بخواب مگه جات بده
خوشتیپ نمیشدی موهات بهم ریخته خوشگل تره با تیپه روستای بیشتر جذابی
هااان؟ این الان داره از من تعریف میکنه خدا میدونه چقدر ذوق کردم اما خب نشون ندادم و با اعتماد به نفس گفتم
+من همه جوره خوشتیپه خانوم
_خندید و گفت بله بله صد در صد اقا
دیگه تا رسیدن به روستا چیزی نگفتیم قرار شد فردا برگردیم شهر اصلا عذا گرفته بودم نمیخواستم برم باید با سهند حرف بزنم بچه نیستم که اجازه بگیرم اما اون داداشه بزرگمه من همیشه به حرفش گوش میدم
رفتم دمه اتاقش و در زدم
_بله
+میتونم بیام داخل داداش
_بیا
رفتم داخل رو تخت نشسته بود داشت چت میکرد رفتم کنارش نشستم
+داداش میشه یه خواهش کنم
_بگو
+میشه یکم بیشتر اینجا بمونیم
یه جوری نگام کرد که از خنده پوکیدم
+چیه خب از اینجا خوشم اومده😂
_تو؟ از روستااا خوشت اومده؟ یادته به زور اوردمت؟ چی شد که خوشت اومده از اینجا؟
+خب خب اب و هواش خیلی خوبه
_اره جونه عمت 😂منم که خرم نمیفهمم از این اهو خانوم خوشت اومده چقدر بهش میچسبی و اینکه ندیدم چجوری به زور تو بغلت خوابوندیش 😂
چیییی یا خدااا یعنی سهند دیده 🤦🏻♂️
+ببین داداش چیزه من...
_نمیخواد توضیح بدی میدونم اما ما یه روز بیشتر نمیتونیم اینجا بمونیم خودتم میدونی کلی کار ریخته سرمون
+باشه خب پس فقط فردا رو اینجا بمونیم
_باشه
از اتاقش اومدم بیرون که یهو خوردم به یکی داشت میافتاد که گرفتمش
_ولم کن
+کجا اهو خانوم اینجا چیکار میکنی؟
_اوم هیچی داشتم رد میشدم
+رد میشدی یا گوش وایساده بودی؟
از تو بغلم اومد بیرون وگفت
_رد میشدم براچی باید گوش وایسم
+باشه
رفتم سمته اتاقم و دیدم داره دنبالم میاد رفتم داخل بازم اومد و در رو پشته سرش بست نشستم رو صندلی و گفتم
_چیزی شده اهو خانوم ؟
+اوم نه خب چیزه برا فردا ازت کمک میخوام
_چه کمکی؟
+ببین ما هر ساله یه جشن داریم به اسمه (جشنه محصول) هر کشاورزی یه قسمت از هرمحصولی رو که کشت میکنه به خاطره برکتش داخله اون جشن خیزات میکنه و امسال هم من تنهام بابام نمیتونه بیاد میشه کمکم کنی؟
داشتم فکر میکردم خب جشنه به منم خوشمیگذره هم اینکه روزه اخری بیشتر با اهو وقت میگذرونم
_باشه قبوله فقط من باید چیکار کنم؟
اخ جونمممم 😍پس وایسا الان میام رفت و با یه پلاستیک برگشت و داد دستم گفت برا فردا باید اینو بپوشی لباس رو از داخله پلاستیک در اوردم یه لباسه محلی بود به اسمه (چوخورانک) که همون لباس کوردی هم بهش میگفتن
_باشه اما نمیدونم بهم میاد یا نه
+بهت میاد نترس اقای خوشتیپ 😂
_خب خوبه
داشت میرفت بیرون لباسو گذاشتم رو میز و سریع دستشو کشیدم نشونمدش رو پام دستو پا میزد
_چیکار میکنی ولم کن
+کناره گوشش گفتم کجا میری هوم؟
_میرم بخوابم اقا
+خب تو بغله من بخواب مگه جات بده
۴.۲k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.