تکپارتی درخاستی
#تکپارتی_درخاستی
پرش به فردا صبح ساعت ۹ ویو ا.ت
بیدار شدم و کارای لازم رو انجام دادم و یه صبحونه سبک خوردم و رو کاناپه نشستم و شروع کردم به کتاب خوندن
ساعت ۱۲ صبح
ویو کوک(خابالو دیر بیدار میشه قربونش برم )
بیدار شدم دیدم ساعت ۱۲ خواستم بخوابم که یادم اومد امروز برای مهمونی دعوتم برای همین از روی تخت پا شدم و رفتم کارای لازمو انجام دادم و برای صبحونه یه نودل درست کردم خوردم
پرش زمانی به ساعت ۵ ویو کوکی
کمپانی ارایشگرو لباس رو با راننده فرستاده بود
ساعت ۷ونیم آماده شده بودم و منتظر راننده بودم
ساعت ۴ ویو ا.ت
رو کاناپه بودم که درو زدن رفتم دیدم میکاپ آرتیست با اومده بودن شروع کرد به آماده کردنم اول موهامو حالت دار کرد بعد رفت سراغ صورتم و بعد با کمکش لباسمو پوشیدم خیلی خوشگل بود و در عین حال مشکلیم برای باز بودنش نداشتم چون دیگه کسی نبود بهم گیر بده
ویو کوک تو مهمونی
حوصلم سر رفته بود چون خیلی از اینجور مهمونی ها بدم میومد یکم اونور اینور نگا کردم که یکدفعه ا.ت رو دیدم داشت با یه خانومی حرف میزد. یهلحظه وایسا این چه لباسیه پوشیده چرا اینقدر بازه دامنش چرا اینقدر تنگه تموم بدنش که دیده میشه دارم برات ا.ت خانوم
ویو ا.ت تو مهمونی
داشتم نوشیدنی میخوردم که یه خانوم اومد کنارم انگار صاحب مهمونی بود یکم باهم حرف زدیم که رفت
فک کنم خیلی نوشیدنی خورده بودم داشتم به سمت دشویی میرفتم که یه پسری داشت به سمتم میومد یکم دقت کردم دیدم جونگ کوکه اون اینجاست (تعجب) ولش کن بابا برام مهم نیست
ویو راوی
جونگ کوک دستش ا.ت رو میگیره و میکِشَتِش به سمت اتاق ها ا.ت مقاومت میکنه اما نمیتونه دستشو ازش بگیره ا.ت وایمیسته و میگه(کوک:_)
+هی چیکار میکنی
_الان میفهمی
+ولم کن
کوک ا.ت رو براید بغل میکنه و میبرتش توی یکی از اتاق ها ( وبه زور نماز میخونن ^_^) و بعدش میخوابن
فردا صبح ویو ا.ت
صبح بیدار شدم دیدم لخت توی بغل کوکم جیغ زدم
+ هی من کجام
_ یعنی دیشبو یادت نیست (پوزخند )
+چی داری میگی تو به چه حقی به من دست زدی هااا
_ تو چی چرا یه همچین لباسی میپوشی
+مگه به تو ربتی داره تو چیه من هستی
_من.....
+ چیه چی شد یادت اومد که ما باهم نیستیم (داااد)
_ب..ب..بین ا.ت من بدون تو نمیتونم زندگی کنم م...من واقعا معذرت میخوام لطفا بیا آشتی کنیم (گریه)
+ م..منم میخوام آشتی کنم (گریه)
_پس بیا آشتی کنیم (پاک کردن اشکاش)
+باشه (لبخند)
_بیا بغلم (لبخند)
تامام ×_×
پرش به فردا صبح ساعت ۹ ویو ا.ت
بیدار شدم و کارای لازم رو انجام دادم و یه صبحونه سبک خوردم و رو کاناپه نشستم و شروع کردم به کتاب خوندن
ساعت ۱۲ صبح
ویو کوک(خابالو دیر بیدار میشه قربونش برم )
بیدار شدم دیدم ساعت ۱۲ خواستم بخوابم که یادم اومد امروز برای مهمونی دعوتم برای همین از روی تخت پا شدم و رفتم کارای لازمو انجام دادم و برای صبحونه یه نودل درست کردم خوردم
پرش زمانی به ساعت ۵ ویو کوکی
کمپانی ارایشگرو لباس رو با راننده فرستاده بود
ساعت ۷ونیم آماده شده بودم و منتظر راننده بودم
ساعت ۴ ویو ا.ت
رو کاناپه بودم که درو زدن رفتم دیدم میکاپ آرتیست با اومده بودن شروع کرد به آماده کردنم اول موهامو حالت دار کرد بعد رفت سراغ صورتم و بعد با کمکش لباسمو پوشیدم خیلی خوشگل بود و در عین حال مشکلیم برای باز بودنش نداشتم چون دیگه کسی نبود بهم گیر بده
ویو کوک تو مهمونی
حوصلم سر رفته بود چون خیلی از اینجور مهمونی ها بدم میومد یکم اونور اینور نگا کردم که یکدفعه ا.ت رو دیدم داشت با یه خانومی حرف میزد. یهلحظه وایسا این چه لباسیه پوشیده چرا اینقدر بازه دامنش چرا اینقدر تنگه تموم بدنش که دیده میشه دارم برات ا.ت خانوم
ویو ا.ت تو مهمونی
داشتم نوشیدنی میخوردم که یه خانوم اومد کنارم انگار صاحب مهمونی بود یکم باهم حرف زدیم که رفت
فک کنم خیلی نوشیدنی خورده بودم داشتم به سمت دشویی میرفتم که یه پسری داشت به سمتم میومد یکم دقت کردم دیدم جونگ کوکه اون اینجاست (تعجب) ولش کن بابا برام مهم نیست
ویو راوی
جونگ کوک دستش ا.ت رو میگیره و میکِشَتِش به سمت اتاق ها ا.ت مقاومت میکنه اما نمیتونه دستشو ازش بگیره ا.ت وایمیسته و میگه(کوک:_)
+هی چیکار میکنی
_الان میفهمی
+ولم کن
کوک ا.ت رو براید بغل میکنه و میبرتش توی یکی از اتاق ها ( وبه زور نماز میخونن ^_^) و بعدش میخوابن
فردا صبح ویو ا.ت
صبح بیدار شدم دیدم لخت توی بغل کوکم جیغ زدم
+ هی من کجام
_ یعنی دیشبو یادت نیست (پوزخند )
+چی داری میگی تو به چه حقی به من دست زدی هااا
_ تو چی چرا یه همچین لباسی میپوشی
+مگه به تو ربتی داره تو چیه من هستی
_من.....
+ چیه چی شد یادت اومد که ما باهم نیستیم (داااد)
_ب..ب..بین ا.ت من بدون تو نمیتونم زندگی کنم م...من واقعا معذرت میخوام لطفا بیا آشتی کنیم (گریه)
+ م..منم میخوام آشتی کنم (گریه)
_پس بیا آشتی کنیم (پاک کردن اشکاش)
+باشه (لبخند)
_بیا بغلم (لبخند)
تامام ×_×
۵.۹k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.