عمارت سیاه
پارت ۴
ا/ت
بلند شد و از اتاق رفت بیرون
نفس آسوده ای کشیدم و رفتم سمت دری که انگاری دستشویی بود توی آیینه به خودم نگاه کردم صورت زرد شده بود ...لبام خشکی زده بود ...چشمام شده بود کاسه خون
نمیتونستم اینجا بمونم اگه اینجا بمونم زیر دست این مرد جون میدم
از دستشویی آمدم بیرون که دیدم رو تخت نشسته با دستش زد رو پاش
میدونستم ازم چی میخواد
اما خودم و به ندونستن زدم که با دادی که کشید چشمام و محکم بستم
تهیونگ : بیا اینجااا (داد)
تنم به لرزه در آمد آروم آروم رفتم سمتش دستام و گذاشتم رو شونش و نشستم رو پاش
دستشو لای موهام برد و نوازشش میکرد همزمان شروع کرد به حرف زدن اما ایندفعه با لحن آروم انگاری دیگه اون مرد خشن نبود
تهیونگ : اینجا قانون داره کوچولو ..
تو اینجا هستی تا مال من باشی..
نباید به مرد دیگه نزدیک بشی
با هیچکس حرف نمیزنی مگر اینکه من بهت اجازه بدم ..
از موبایل خبری نیست
دروغ ممنوع..گریه ممنوع..نافرمانی ممنون و همینطور
دستشو از لای موهام در آورد و گذاشت زیر چونم
تهیونگ: فرار ممنوع
از اینجا نمیتونی فرار کنی دفعه قبلم که فرار کردی پیدات کردم پس فکر فرار به سرت نزنه
فهمیدی ؟
اشک توی چشمام جمع شده بود هیچ حرکتی نمیکردم
صداش رو بلند کرد ...
..
ا/ت
بلند شد و از اتاق رفت بیرون
نفس آسوده ای کشیدم و رفتم سمت دری که انگاری دستشویی بود توی آیینه به خودم نگاه کردم صورت زرد شده بود ...لبام خشکی زده بود ...چشمام شده بود کاسه خون
نمیتونستم اینجا بمونم اگه اینجا بمونم زیر دست این مرد جون میدم
از دستشویی آمدم بیرون که دیدم رو تخت نشسته با دستش زد رو پاش
میدونستم ازم چی میخواد
اما خودم و به ندونستن زدم که با دادی که کشید چشمام و محکم بستم
تهیونگ : بیا اینجااا (داد)
تنم به لرزه در آمد آروم آروم رفتم سمتش دستام و گذاشتم رو شونش و نشستم رو پاش
دستشو لای موهام برد و نوازشش میکرد همزمان شروع کرد به حرف زدن اما ایندفعه با لحن آروم انگاری دیگه اون مرد خشن نبود
تهیونگ : اینجا قانون داره کوچولو ..
تو اینجا هستی تا مال من باشی..
نباید به مرد دیگه نزدیک بشی
با هیچکس حرف نمیزنی مگر اینکه من بهت اجازه بدم ..
از موبایل خبری نیست
دروغ ممنوع..گریه ممنوع..نافرمانی ممنون و همینطور
دستشو از لای موهام در آورد و گذاشت زیر چونم
تهیونگ: فرار ممنوع
از اینجا نمیتونی فرار کنی دفعه قبلم که فرار کردی پیدات کردم پس فکر فرار به سرت نزنه
فهمیدی ؟
اشک توی چشمام جمع شده بود هیچ حرکتی نمیکردم
صداش رو بلند کرد ...
..
۳.۸k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.