رمان عشق تصادفی 🍷🥂 پارت 6 درخواستی
رمان عشق تصادفی 🍷🥂 پارت 6 # درخواستی
........ که یه دختره ای رو دیدم فهمیدم همون دختریه که از جونگکوک خوشش میو مد اومد جلوی من و دستمو گرفت و منو گرفت جلوی استخر و بهم گفت
& چطور جرات میکنی نزدیک جونگکوک بشی اون مال منه حق نداری اونو عاشق خودت کنی
از زبان ا٫ت
که یهو منو حل داد داخل استخر که باعث شد طناب کشیده بشه آنقدر آبش سرد بود که حس میکردم مردم
از زبان جونگکوک
داشتم حرف میزدم که انگار طناب دور دستم کشیده شد یعنی من اینو بستم که فرار نکنه اگه فرار کنه خدا میدونه چه بلایی سرش میارم رفتم بیرون که دیدم طناب رفته داخل استخر سریع رفتم طناب و کشیدم بالا که دیدم رنگش پریده سریع سوار ماشین شدم و اونو بردم به عمارت بغلش کردم و بردمش داخل و گذاشتمش رو تختم و خشکش کردم و دیدم که بیدار شده
— داری چیکار میکنی ؟
تو دیوونه شدی چرا میپری داخل آب ؟
— من نپریدم
پس چی
— یکی حلم داد
اون کی بود
— همون دختری که از تو خوشش میومد
مطمئنی ؟
— اوهوم
هوفففففففف
دختر رفت لباسهای خودشو پوشید و دوباره خواست کار کنه
فکر کنم زیادی ازش کار کشیدم که از عصبانیت گفتم
نمیخواد کار کنی
—منظورت چیه ؟
گفتم دیگه کار نکن
—چرا
چرا نداره
— خب پس من چیکار کنم
برو توی زیر زمین و تا وقتی که من نگفتم بیرون نیا
— اوکی
اون دختر نمیدونه که من دوستش دارم ولی الان هم نمیدونه میخوام ازش استفاده کنم ( فکر بد نکنین ) دیگه از کار کردنش هم خسته شده بودم و رفتم تو اتاقم و خوابیدم ( صبح روز بعد ) با سر درد بدی بلند شدم و رفتم به زیر زمین
میخوام برای کار دیگه ای بزارمت
— چی ؟
شلاق و برداشتم و ..................
ادامه دارد .............. منتظر پارت های بعدی باشید 💖
........ که یه دختره ای رو دیدم فهمیدم همون دختریه که از جونگکوک خوشش میو مد اومد جلوی من و دستمو گرفت و منو گرفت جلوی استخر و بهم گفت
& چطور جرات میکنی نزدیک جونگکوک بشی اون مال منه حق نداری اونو عاشق خودت کنی
از زبان ا٫ت
که یهو منو حل داد داخل استخر که باعث شد طناب کشیده بشه آنقدر آبش سرد بود که حس میکردم مردم
از زبان جونگکوک
داشتم حرف میزدم که انگار طناب دور دستم کشیده شد یعنی من اینو بستم که فرار نکنه اگه فرار کنه خدا میدونه چه بلایی سرش میارم رفتم بیرون که دیدم طناب رفته داخل استخر سریع رفتم طناب و کشیدم بالا که دیدم رنگش پریده سریع سوار ماشین شدم و اونو بردم به عمارت بغلش کردم و بردمش داخل و گذاشتمش رو تختم و خشکش کردم و دیدم که بیدار شده
— داری چیکار میکنی ؟
تو دیوونه شدی چرا میپری داخل آب ؟
— من نپریدم
پس چی
— یکی حلم داد
اون کی بود
— همون دختری که از تو خوشش میومد
مطمئنی ؟
— اوهوم
هوفففففففف
دختر رفت لباسهای خودشو پوشید و دوباره خواست کار کنه
فکر کنم زیادی ازش کار کشیدم که از عصبانیت گفتم
نمیخواد کار کنی
—منظورت چیه ؟
گفتم دیگه کار نکن
—چرا
چرا نداره
— خب پس من چیکار کنم
برو توی زیر زمین و تا وقتی که من نگفتم بیرون نیا
— اوکی
اون دختر نمیدونه که من دوستش دارم ولی الان هم نمیدونه میخوام ازش استفاده کنم ( فکر بد نکنین ) دیگه از کار کردنش هم خسته شده بودم و رفتم تو اتاقم و خوابیدم ( صبح روز بعد ) با سر درد بدی بلند شدم و رفتم به زیر زمین
میخوام برای کار دیگه ای بزارمت
— چی ؟
شلاق و برداشتم و ..................
ادامه دارد .............. منتظر پارت های بعدی باشید 💖
۲.۱k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.