اسارت درزندان فرشته:)...
اسارتدرزندانفرشته:)...
Part Three(3)
~~~~~~~~~~~~~~~~
بلند شدم و دنبالش رفتم. سومی کمر باریک و پاهای کشیدهای داشت، چشماش سبز و موهای مشکیشو دم اسبی بسته بود. تمام دخترایی که دیدم صورتهای فرشتهآسایی داشتن؛ اما من دقیقا کجام و چیکار میکنم؟ چرا اینجام؟
تو راهرویی با دیوارهای خاکستری تیره با سرعت راه میرفت و منم تند تند دنبالش بودم.
_ ببخشید من...
_ استاد.
انگار میدونست میخوام چه سوالی بپرسم. بدون اینکه بهم نگا کنه و سرعت حرکتشو تغییر بده گفت.
_ درس دوم به قدری کلماتو رو بشناس که لحن تلفظ حروف کلمات تمام ماجرا رو برات توضیح بدن!
_ چشم!
به راهپلهای که همرنگ دیوارا بود و به سمت پایین میرفت رسیدیم. سومی از پلهها پایین رفت و منم دنبالش رفتم.
_ شاید برات سوال باشه داریم کجا میریم... خب داریم به محل آموزشت میریم... برام جالبه چهرهی و اندام کریستینا تحریکت نکرده! واقعا هیچی با دیدنش هیچی حس نکردی؟
به حرفاش فک کردم. آیا اون چشمای بفنش منو تشنهی بدنش کرد؟... نه! من هیچ حسی نداشتم. البته انقد به دخترا بیتوجهی کردم که حتی فرشتهای مثل اون شهوتمو ذرهای بکار نمینداخت.
_ نه...
به سالن ورزشیی رسیدیم که پر از وزنههای سنگین و لوازم بدنسازیِ مدل بالا که کارکرد بعضیها هم نمیدونستم بود.
_ اینجا تمیریناتو شروع میکنی!
_ با این وسایل؟
بیتفاوت گفت.
_ شروع کن!
٧ ساعت بعد
نفس نفس میزدم
_ استاد خواهش میکنم!... فقط ۵ دقیقه!
_ هنوز ١٢ ساعت نشده. مگه دوست داری به ١٨ ساعت ارتقاش بدم؟
دوباره شروع به دویدن دور سالن کردم. مساحت سالن حداقل ۴٠٠ متر مربع بود. طبق حساب کتابم که سومی مجبورم کرده بود حین دویدن بگم محیطش حدود ٨٠ متر در میومد. طبق شمارشم ١۴۴٠٠ ثانیس (۴ساعت)که دارم میدوعم.
_ نه! غلط کردم!
۵ ساعت بعد
احساس میکنم یه تیکه گوشت گاوم یه گوشت متحرک! دیگه نمیتونستم بدوعم. چشمام مرتب سیاهی میرفت. یه دفعه پاهام دیگه تکون نخورد و... سیاهی!
.
.
مایل به لایک، کام و فالو؟
پیج اصلی
@shuka_army
Part Three(3)
~~~~~~~~~~~~~~~~
بلند شدم و دنبالش رفتم. سومی کمر باریک و پاهای کشیدهای داشت، چشماش سبز و موهای مشکیشو دم اسبی بسته بود. تمام دخترایی که دیدم صورتهای فرشتهآسایی داشتن؛ اما من دقیقا کجام و چیکار میکنم؟ چرا اینجام؟
تو راهرویی با دیوارهای خاکستری تیره با سرعت راه میرفت و منم تند تند دنبالش بودم.
_ ببخشید من...
_ استاد.
انگار میدونست میخوام چه سوالی بپرسم. بدون اینکه بهم نگا کنه و سرعت حرکتشو تغییر بده گفت.
_ درس دوم به قدری کلماتو رو بشناس که لحن تلفظ حروف کلمات تمام ماجرا رو برات توضیح بدن!
_ چشم!
به راهپلهای که همرنگ دیوارا بود و به سمت پایین میرفت رسیدیم. سومی از پلهها پایین رفت و منم دنبالش رفتم.
_ شاید برات سوال باشه داریم کجا میریم... خب داریم به محل آموزشت میریم... برام جالبه چهرهی و اندام کریستینا تحریکت نکرده! واقعا هیچی با دیدنش هیچی حس نکردی؟
به حرفاش فک کردم. آیا اون چشمای بفنش منو تشنهی بدنش کرد؟... نه! من هیچ حسی نداشتم. البته انقد به دخترا بیتوجهی کردم که حتی فرشتهای مثل اون شهوتمو ذرهای بکار نمینداخت.
_ نه...
به سالن ورزشیی رسیدیم که پر از وزنههای سنگین و لوازم بدنسازیِ مدل بالا که کارکرد بعضیها هم نمیدونستم بود.
_ اینجا تمیریناتو شروع میکنی!
_ با این وسایل؟
بیتفاوت گفت.
_ شروع کن!
٧ ساعت بعد
نفس نفس میزدم
_ استاد خواهش میکنم!... فقط ۵ دقیقه!
_ هنوز ١٢ ساعت نشده. مگه دوست داری به ١٨ ساعت ارتقاش بدم؟
دوباره شروع به دویدن دور سالن کردم. مساحت سالن حداقل ۴٠٠ متر مربع بود. طبق حساب کتابم که سومی مجبورم کرده بود حین دویدن بگم محیطش حدود ٨٠ متر در میومد. طبق شمارشم ١۴۴٠٠ ثانیس (۴ساعت)که دارم میدوعم.
_ نه! غلط کردم!
۵ ساعت بعد
احساس میکنم یه تیکه گوشت گاوم یه گوشت متحرک! دیگه نمیتونستم بدوعم. چشمام مرتب سیاهی میرفت. یه دفعه پاهام دیگه تکون نخورد و... سیاهی!
.
.
مایل به لایک، کام و فالو؟
پیج اصلی
@shuka_army
۲.۰k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.