رمان عشق اجباری!
#عشق_اجباری
پارت:۱۳
ویو جونگ کوک:
رسیدیم خونه جیمین از ماشین پیاده شدم نگهباناش با تعجب به من نگاه میکردن نمیدونستن بهم بگن برم یا بزارن برم تو یه نفس عمیق کشیدمو رفتم جلو
+نمیخاید درو باز کنید
یکی از نگهبانا:قربان ببخشید ولی ما اجازه نداریم بزاریم شما برید داخل
+حالا دیگه غریبه شدم ، انقدر زود؟!
+یادش بخیر قبلا که میمودم تا از ماشین پیاده میشدم با ذوق درو باز میکردید ، هیچ وقت فکر نمیکردم به اینجا برسه
_متاسفیم قربان ما خودمونم ازین اتفاق خوشحال نیستیم
+مهم نیس، درو باز کن
_ب ببخشید ولی نه
+حتما باید سرتون داد بزنم؟(داد)
+برید کنار میخام با جیمین حرف بزنم
_متاسفیم
ویو جیمین:
از اتاق یوری که خارج شدم به پیش خدمت گفتم به یوری غذا بده میخاستم برم اتاقم که صدای جونگ کوکو شنیدم که داره با عصبانیت داد میزنه ، نکنه فهمیده باشه سر یوری چی اومده رفتم و درو باز کردم
+اینجا چخبرههه
_سلام جیمین اومدم باهت حرف بزنم
+من با تو حرفی ندارم
_ولی من دارم باید گوش کنی به حرفام ، لاقل برای دوستی که قبلا داشتیممم
+باشه آروم باش بیا تو
رفتیمو نشستیم
_یوری کجاس؟
+چی میخاستی بگی
_ببین جیمین مرگ تهیونگ تقصیر من نبود من سعی کردم نجاتش بدم از اون آتیش ولی نشد
+هه اومدی اینو بگی
_حالا هم یوریو افرادمو بده
+خیلی راحتی جونگ کوک
_چ چی؟!
+تو فکر کردی همین جمله کوتاه میتونه همه چیو عوض کنه؟ سخت در اشتباهی
+فکرو حرف تو نمیتونه گذشته رو عوض کنه(اشک تو چشاش حلقه زد)
_جیمین این تقصیر...
+خفه شو
+برو دیگه نمیخام ببینمت
_پس لاقل بزار یوریو ببینم
+نمیشه
_لطفا فقط برای چند دقیقه
دوس داشتم بزارم یوریو ببینه ولی تو این وضعیته یوری نمیشد
+جونگ کوک نمیخام بیرونت کنم ، پس لطفا با پایه خودت بروو بیروووون
_جیییمیین هق(دادو گریه)
_لطفااا انقدر شیاط نباشش🥹
_بزارررر ببینمش لطفااا
+خفه شوو جونگ کوکک برو بیروووون🥹
سه هون:رئیس لطفا بلند شید
_هق آخه چرا🥹
سه هون زیر بغل جونگ کوکو گرفتو آروم برد
"کیوتا لایک و کامنت فراموش نشه👀💓"
پارت:۱۳
ویو جونگ کوک:
رسیدیم خونه جیمین از ماشین پیاده شدم نگهباناش با تعجب به من نگاه میکردن نمیدونستن بهم بگن برم یا بزارن برم تو یه نفس عمیق کشیدمو رفتم جلو
+نمیخاید درو باز کنید
یکی از نگهبانا:قربان ببخشید ولی ما اجازه نداریم بزاریم شما برید داخل
+حالا دیگه غریبه شدم ، انقدر زود؟!
+یادش بخیر قبلا که میمودم تا از ماشین پیاده میشدم با ذوق درو باز میکردید ، هیچ وقت فکر نمیکردم به اینجا برسه
_متاسفیم قربان ما خودمونم ازین اتفاق خوشحال نیستیم
+مهم نیس، درو باز کن
_ب ببخشید ولی نه
+حتما باید سرتون داد بزنم؟(داد)
+برید کنار میخام با جیمین حرف بزنم
_متاسفیم
ویو جیمین:
از اتاق یوری که خارج شدم به پیش خدمت گفتم به یوری غذا بده میخاستم برم اتاقم که صدای جونگ کوکو شنیدم که داره با عصبانیت داد میزنه ، نکنه فهمیده باشه سر یوری چی اومده رفتم و درو باز کردم
+اینجا چخبرههه
_سلام جیمین اومدم باهت حرف بزنم
+من با تو حرفی ندارم
_ولی من دارم باید گوش کنی به حرفام ، لاقل برای دوستی که قبلا داشتیممم
+باشه آروم باش بیا تو
رفتیمو نشستیم
_یوری کجاس؟
+چی میخاستی بگی
_ببین جیمین مرگ تهیونگ تقصیر من نبود من سعی کردم نجاتش بدم از اون آتیش ولی نشد
+هه اومدی اینو بگی
_حالا هم یوریو افرادمو بده
+خیلی راحتی جونگ کوک
_چ چی؟!
+تو فکر کردی همین جمله کوتاه میتونه همه چیو عوض کنه؟ سخت در اشتباهی
+فکرو حرف تو نمیتونه گذشته رو عوض کنه(اشک تو چشاش حلقه زد)
_جیمین این تقصیر...
+خفه شو
+برو دیگه نمیخام ببینمت
_پس لاقل بزار یوریو ببینم
+نمیشه
_لطفا فقط برای چند دقیقه
دوس داشتم بزارم یوریو ببینه ولی تو این وضعیته یوری نمیشد
+جونگ کوک نمیخام بیرونت کنم ، پس لطفا با پایه خودت بروو بیروووون
_جیییمیین هق(دادو گریه)
_لطفااا انقدر شیاط نباشش🥹
_بزارررر ببینمش لطفااا
+خفه شوو جونگ کوکک برو بیروووون🥹
سه هون:رئیس لطفا بلند شید
_هق آخه چرا🥹
سه هون زیر بغل جونگ کوکو گرفتو آروم برد
"کیوتا لایک و کامنت فراموش نشه👀💓"
۲.۱k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.