فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۳۷
فیک( هنوزم دوست دارم )پارت ۳۷
ا.ت ویو
ات: منم گفتم تا اوناور ول نکنی باهات راه نمیام...
خاستم قدم اول و بردارم تا دیگه مجبور نباشم که اون چهره نحض شو ببينم..
که دستمو محکم گرفت باعث شد صدام بالا بره.
ایل سونگ: باهام درست حرف بزن..( عربده )
ا.ت: متأسفانه نمیخام..با خر مث خر حرف بزنم چون این فرق منو توعه من انسانم اما تو یه خری و منم نمیخام خودمو واسه یه خر..خر کنم...
ایل سونگ: شب که..( اوهوم اوهوم هوا چه خوبه)..باشی اونموقع میدونی دنیا دست کیه و با کی چجوری حرف بزنی..
ا.ت: نمیزارم حتی دستت بهم بخوره...
ایل سونگ: اینقدر مطمئنی...
ا.ت: بیشتر از خودم رو حرفکه میزنم مطمئنم.
ایل سونگ: باشه...
چند قدم عقب رفتم که دستشو به سمتم دراز کرد...به میز نگاه کردم...تا چشمم به چاقوی رو میز خورد...سریع برداشتمش...
ا.ت: اگه نزدیک بیای میکشمت...
روبروم دست به سینه ایستاد و با یهپوزخند گفت.
ایل سونگ: منو میکشی...
ا.ت: نکنه فککردی نمیتونم ..
ایل سونگ: خب آره از تو بعيده.
ا.ت: باشه...
با یه قدم بزرگ نزدیکش شدم و خاستم چاقو رو به شکمش فرو کنم که با دستش مانعم شد و دستمو پیچوند با درد دستم جیغ کشیدم و لعنتی فرستادم.
آروم نزدیک گوشم گفت.
ایل سونگ: فک کردی میزارم.
ا.ت: ازت اجازه نخاستم..پس ببند..
ایل سونگ: خوشم اومد..
این حرفش با لگد که به اونجا زدم نصفه نیمه موند ...از دردش دادش بلند شد و ولم کرد...روبروش وایستادم و به حالش پوزخندی زدم و گفتم.
ا.ت: نظرت چیه..خوب بود.
ایل سونگ: ه.رزه....بزار دستم بهت برسه.
ا.ت: باشه من گذاشتم...بیا..
اونقدر بلد بودم که بیتونم از خود دفاع کنم...تا نزدیکم شد از مهارتم استفاده کردم و سریع خودمو با پشتش رسوندم چاقو که الان تو دستم بود رو گردنش گذاشتم و با صدا تحقیر آمیز گفتم
ا.ت: منتظرم بگو..
ایل سونگ: نميگم..
ا.ت: میخای بیمیری...
با این حرفم چاقو رو بیشتر رو گردنش فشار دادم .
ایل سونگ: باشه باشه میگم...
صدا داد و بداد مون افراد ایل سونگ و به داخل عمارت کشونده بود...
لبمو با زبونم خیس کردم و با جدیت کامل گفتم..
ا.ت: اگه نمیخاین بیمیره..پس هانول و سئوک و اینجا بیارید..منم ولش میکنم...
انگار لال ان فقط بهمون زل زده بودن.
با فشار چاقو ایل سونگ به حرف اومد.
ایل سونگ: بیارشون...بزار برن..
دوتا از افرادش رفتن...همنجوری جلوتر رفتم و وسط سالن ایستادمو منتظر افراد ایل سونگ موندم چند دقیقهی گذشت..که یه فکری به سرم زد..
ا.ت: گوشیتو بده...
ایل سونگ: تو جیبمه...
غلط املایی بود معذرت ♥️
ا.ت ویو
ات: منم گفتم تا اوناور ول نکنی باهات راه نمیام...
خاستم قدم اول و بردارم تا دیگه مجبور نباشم که اون چهره نحض شو ببينم..
که دستمو محکم گرفت باعث شد صدام بالا بره.
ایل سونگ: باهام درست حرف بزن..( عربده )
ا.ت: متأسفانه نمیخام..با خر مث خر حرف بزنم چون این فرق منو توعه من انسانم اما تو یه خری و منم نمیخام خودمو واسه یه خر..خر کنم...
ایل سونگ: شب که..( اوهوم اوهوم هوا چه خوبه)..باشی اونموقع میدونی دنیا دست کیه و با کی چجوری حرف بزنی..
ا.ت: نمیزارم حتی دستت بهم بخوره...
ایل سونگ: اینقدر مطمئنی...
ا.ت: بیشتر از خودم رو حرفکه میزنم مطمئنم.
ایل سونگ: باشه...
چند قدم عقب رفتم که دستشو به سمتم دراز کرد...به میز نگاه کردم...تا چشمم به چاقوی رو میز خورد...سریع برداشتمش...
ا.ت: اگه نزدیک بیای میکشمت...
روبروم دست به سینه ایستاد و با یهپوزخند گفت.
ایل سونگ: منو میکشی...
ا.ت: نکنه فککردی نمیتونم ..
ایل سونگ: خب آره از تو بعيده.
ا.ت: باشه...
با یه قدم بزرگ نزدیکش شدم و خاستم چاقو رو به شکمش فرو کنم که با دستش مانعم شد و دستمو پیچوند با درد دستم جیغ کشیدم و لعنتی فرستادم.
آروم نزدیک گوشم گفت.
ایل سونگ: فک کردی میزارم.
ا.ت: ازت اجازه نخاستم..پس ببند..
ایل سونگ: خوشم اومد..
این حرفش با لگد که به اونجا زدم نصفه نیمه موند ...از دردش دادش بلند شد و ولم کرد...روبروش وایستادم و به حالش پوزخندی زدم و گفتم.
ا.ت: نظرت چیه..خوب بود.
ایل سونگ: ه.رزه....بزار دستم بهت برسه.
ا.ت: باشه من گذاشتم...بیا..
اونقدر بلد بودم که بیتونم از خود دفاع کنم...تا نزدیکم شد از مهارتم استفاده کردم و سریع خودمو با پشتش رسوندم چاقو که الان تو دستم بود رو گردنش گذاشتم و با صدا تحقیر آمیز گفتم
ا.ت: منتظرم بگو..
ایل سونگ: نميگم..
ا.ت: میخای بیمیری...
با این حرفم چاقو رو بیشتر رو گردنش فشار دادم .
ایل سونگ: باشه باشه میگم...
صدا داد و بداد مون افراد ایل سونگ و به داخل عمارت کشونده بود...
لبمو با زبونم خیس کردم و با جدیت کامل گفتم..
ا.ت: اگه نمیخاین بیمیره..پس هانول و سئوک و اینجا بیارید..منم ولش میکنم...
انگار لال ان فقط بهمون زل زده بودن.
با فشار چاقو ایل سونگ به حرف اومد.
ایل سونگ: بیارشون...بزار برن..
دوتا از افرادش رفتن...همنجوری جلوتر رفتم و وسط سالن ایستادمو منتظر افراد ایل سونگ موندم چند دقیقهی گذشت..که یه فکری به سرم زد..
ا.ت: گوشیتو بده...
ایل سونگ: تو جیبمه...
غلط املایی بود معذرت ♥️
۷.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳