گل ارکیده
part ²⁹
آشپز خونه اومدم بیرون و نگاهی به ساعت کردم ساعت پنج و نیم بود تهیونگ گفته بود شب برمیگرده سمت آیفون رفتم نگاهی بهش انداختم یه زنه بود
دوباره زنگو زد برای این که این کارشو تکرار نکنه سمت در رفتم و بازش کردم
زنه بادیدنم عینک دودیشو در آورد نگاهی از سر تا پاشو نگاهی
یه پیرهن مشکی کوتاه و تنگ که یه کن مشکی هم روش بود با کیف دستی کوجیکش و کفشای مشکیش
بنظر میومد از تیپ کلاسیک خوشش میاد زیاد اهل قرفره
بلاخره لب باز کردن و گفتم
ات : با کسی کار داشتید
جولیا : اوومم باتو کار دارم ات
ات : همو میشناسیم ؟
نگاه مغرورانشو به چشمام داد و گفت
جولیا : من خوب میشناسمت
ات : متوجه منظورتون نمیشم
جولیا : تو مهمونتو دم در نگه میداری ؟ دعوتم نمیکنی بیام تو؟
کمی مگث کردم و گفتم
ات : بفرمایید داخل
از جلوی در کنار رفتم و پس از ورودش درو بستم نگاهی به خونه کرد سمت سالن راهیش کردم
روی مبل سه نفره نشست و پاشو روهم انداخت و همون جور که به خونه نگاه میکرد گفت
جولیا : خونه قشنگیه مطمئنم دکوراسینش به سلیقه تهیونگ چیده شده
او
گیج پرسیدم
ات : شما تهیونگو از کجا میشناسید ؟
جولیا : شرط میبندم دربارم بهت نگفته اسمم جولیاس دوست دختر تهیونگم ما توی آمریکا باهم آشنا شدیم من عشق اول تهیونگم
چی پس این همون دختره هس که تهیونگ برای از دست دادنش ناراحت بود
با خودش چی فک کرده که پاشده اومده اینجا
اگه فک میکنی که میزارم تهینگو از چنگم در بیاری باید بهت بفهمونم در اشتباهی
پوزخندی زدم و همون مور که دست به سینه نشسته بودم گفتم
ات : پس تو دوس دختر قبلی تهیونگی راستش اون دربارت بهم گفته بود اما اسمتو نمیدونستم اشتیاقی هم برای دونستنش نداشتم
اونم نمی خواست کم بیاره پوزخنده حرصی زد و گفت
جولیا : معلومه حتما برات سخته که بخوای با زنی که دل شوهرت پیشش گیره آشنا بشی
فالو ♡☆
آشپز خونه اومدم بیرون و نگاهی به ساعت کردم ساعت پنج و نیم بود تهیونگ گفته بود شب برمیگرده سمت آیفون رفتم نگاهی بهش انداختم یه زنه بود
دوباره زنگو زد برای این که این کارشو تکرار نکنه سمت در رفتم و بازش کردم
زنه بادیدنم عینک دودیشو در آورد نگاهی از سر تا پاشو نگاهی
یه پیرهن مشکی کوتاه و تنگ که یه کن مشکی هم روش بود با کیف دستی کوجیکش و کفشای مشکیش
بنظر میومد از تیپ کلاسیک خوشش میاد زیاد اهل قرفره
بلاخره لب باز کردن و گفتم
ات : با کسی کار داشتید
جولیا : اوومم باتو کار دارم ات
ات : همو میشناسیم ؟
نگاه مغرورانشو به چشمام داد و گفت
جولیا : من خوب میشناسمت
ات : متوجه منظورتون نمیشم
جولیا : تو مهمونتو دم در نگه میداری ؟ دعوتم نمیکنی بیام تو؟
کمی مگث کردم و گفتم
ات : بفرمایید داخل
از جلوی در کنار رفتم و پس از ورودش درو بستم نگاهی به خونه کرد سمت سالن راهیش کردم
روی مبل سه نفره نشست و پاشو روهم انداخت و همون جور که به خونه نگاه میکرد گفت
جولیا : خونه قشنگیه مطمئنم دکوراسینش به سلیقه تهیونگ چیده شده
او
گیج پرسیدم
ات : شما تهیونگو از کجا میشناسید ؟
جولیا : شرط میبندم دربارم بهت نگفته اسمم جولیاس دوست دختر تهیونگم ما توی آمریکا باهم آشنا شدیم من عشق اول تهیونگم
چی پس این همون دختره هس که تهیونگ برای از دست دادنش ناراحت بود
با خودش چی فک کرده که پاشده اومده اینجا
اگه فک میکنی که میزارم تهینگو از چنگم در بیاری باید بهت بفهمونم در اشتباهی
پوزخندی زدم و همون مور که دست به سینه نشسته بودم گفتم
ات : پس تو دوس دختر قبلی تهیونگی راستش اون دربارت بهم گفته بود اما اسمتو نمیدونستم اشتیاقی هم برای دونستنش نداشتم
اونم نمی خواست کم بیاره پوزخنده حرصی زد و گفت
جولیا : معلومه حتما برات سخته که بخوای با زنی که دل شوهرت پیشش گیره آشنا بشی
فالو ♡☆
۲.۱k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.