ققنوس سرخ
part ¹⁴
صدای زوزه گرگ ها صدای جغد باعث میشد بیشتر بترسم به سمت اون گوشه حیاط که لباسام بود رفتم و با ترس همه رو ریختم توی سبد
از ترس هی نگاهی به دور و بر میکرد سبد رو برداشتم که به سمت عمارت برم اما پشیمون شدم
عمارت از بیرون خیلی ترسناکه قبلا این جوری نبود
نگاهی به آسمون انداختم حتی یه ستاره هم توی آسمون نبود یعنی اگه بودم به خاطر مه نمی تونستم ببینمشون
با دیدن ماه سر جام میخ کوب شدم
چرا ماه قرمزه ؟
حتما توهمه آرع با سرعت به سمت در آشپز خونه رفتم و به محض وارد شدن درو بستم و نفس عمیقی کشیدم
وقتی چشمامو باز کردم متوجه شدم کسی داخل آشپزخونس
همه جا تاریک بود درس نمیدیدم چشماش قرمز
صداش توی آشپز خونه پیچید
....: از اینجا برو ( خش دار )
جیغ خفیفی کشیدم از اونجا رفتم
به سمت راه رو اتاقا رفتم اما درش بسته بود الان بابد چه گوهی بخورم
یه صداهایی از توی سالن میومد به سمن سالن حرکت کردم و اورم و پاوچین میرفتم که کسی متوجه نشه
پشت همون ستونی که اون دفعه قایم شده بودم رفتم
نگاهی به سالن انداختم اماکسیو ندیدم
کمی دقت کردم صدا از توی سالن غذا خوری بود دقیقا پشت سرم
پس ستون رو درو زدم پشتش قایم شدم اما از انجا چیزی نمیدیدم
از پشت ستون اومدم بیرون و کمی جلو رفتم
صحنه ای دیدم که اصلا باور نمیکردم
دور میز ناهار خوری ارباب و دوستاش نشسته بودن و تنها منبع نور شمع هایی بود که توی سالن و روی میز قرار داشت
روی میز جام هایی بود که داخلش پر از مایع قرمزی بود
انگار شرابه
گوشامو تیز کردم ببینم چخبره
تهیونگ : ببینم امشب قراره بریم ؟
جونگ کوک : امشب شب خاصیه
نامجون : راس ساعت دوازده باید توی قبرسون باشیم
هوسوک : وقتی بهش فک میکنم که قراره اونو ببینم بدنم مور مور میشه
جین : بهتره دربارش این موری حرف نزنی یهو میاد تو خوابت
جیمین : اوووو وقتی که به یونگی هیونگ گیر داده بود و میگفت تو باید شوهرم شی رو یادتونه ( خنده )
تهیونگ : واییی مگه میشه از یادم بره اون لحظه یونگی هیونگ از ترس جیغ میزد و رفته بود تو بقل کوکی و میگفت این زنه رو ازم دور کنید وگرنه شب میاد خوابم ( خنده )
یونگی : هی بس کنین میام فکتون میارم پایینا
از حرفاشون چیزی سر در نمیاوردم برگشتم و کنار در راه رو اتاقا ایستادم کل خونه تاریک بود و این ور ک اون ور در دوتا مهتابی قرمز بود
ساعت مچیم و زیر مهتابی گرفتم تا بتونم ببینم ساعت چنده
ساعت 11:45 بود
صداشونو میشنیدم داشتن به طرف در میرفتم تو سایه قایم شدم
قیافه هاشونو ندیدم ولی از صداشون میتونستم بفهمم کین
حالا که نمی تونم برم اتاقم پس سعی میکنم بفهمم اینجا چخبره و اینا واسه چی قراره برن قبرسون
فالو ♡☆
صدای زوزه گرگ ها صدای جغد باعث میشد بیشتر بترسم به سمت اون گوشه حیاط که لباسام بود رفتم و با ترس همه رو ریختم توی سبد
از ترس هی نگاهی به دور و بر میکرد سبد رو برداشتم که به سمت عمارت برم اما پشیمون شدم
عمارت از بیرون خیلی ترسناکه قبلا این جوری نبود
نگاهی به آسمون انداختم حتی یه ستاره هم توی آسمون نبود یعنی اگه بودم به خاطر مه نمی تونستم ببینمشون
با دیدن ماه سر جام میخ کوب شدم
چرا ماه قرمزه ؟
حتما توهمه آرع با سرعت به سمت در آشپز خونه رفتم و به محض وارد شدن درو بستم و نفس عمیقی کشیدم
وقتی چشمامو باز کردم متوجه شدم کسی داخل آشپزخونس
همه جا تاریک بود درس نمیدیدم چشماش قرمز
صداش توی آشپز خونه پیچید
....: از اینجا برو ( خش دار )
جیغ خفیفی کشیدم از اونجا رفتم
به سمت راه رو اتاقا رفتم اما درش بسته بود الان بابد چه گوهی بخورم
یه صداهایی از توی سالن میومد به سمن سالن حرکت کردم و اورم و پاوچین میرفتم که کسی متوجه نشه
پشت همون ستونی که اون دفعه قایم شده بودم رفتم
نگاهی به سالن انداختم اماکسیو ندیدم
کمی دقت کردم صدا از توی سالن غذا خوری بود دقیقا پشت سرم
پس ستون رو درو زدم پشتش قایم شدم اما از انجا چیزی نمیدیدم
از پشت ستون اومدم بیرون و کمی جلو رفتم
صحنه ای دیدم که اصلا باور نمیکردم
دور میز ناهار خوری ارباب و دوستاش نشسته بودن و تنها منبع نور شمع هایی بود که توی سالن و روی میز قرار داشت
روی میز جام هایی بود که داخلش پر از مایع قرمزی بود
انگار شرابه
گوشامو تیز کردم ببینم چخبره
تهیونگ : ببینم امشب قراره بریم ؟
جونگ کوک : امشب شب خاصیه
نامجون : راس ساعت دوازده باید توی قبرسون باشیم
هوسوک : وقتی بهش فک میکنم که قراره اونو ببینم بدنم مور مور میشه
جین : بهتره دربارش این موری حرف نزنی یهو میاد تو خوابت
جیمین : اوووو وقتی که به یونگی هیونگ گیر داده بود و میگفت تو باید شوهرم شی رو یادتونه ( خنده )
تهیونگ : واییی مگه میشه از یادم بره اون لحظه یونگی هیونگ از ترس جیغ میزد و رفته بود تو بقل کوکی و میگفت این زنه رو ازم دور کنید وگرنه شب میاد خوابم ( خنده )
یونگی : هی بس کنین میام فکتون میارم پایینا
از حرفاشون چیزی سر در نمیاوردم برگشتم و کنار در راه رو اتاقا ایستادم کل خونه تاریک بود و این ور ک اون ور در دوتا مهتابی قرمز بود
ساعت مچیم و زیر مهتابی گرفتم تا بتونم ببینم ساعت چنده
ساعت 11:45 بود
صداشونو میشنیدم داشتن به طرف در میرفتم تو سایه قایم شدم
قیافه هاشونو ندیدم ولی از صداشون میتونستم بفهمم کین
حالا که نمی تونم برم اتاقم پس سعی میکنم بفهمم اینجا چخبره و اینا واسه چی قراره برن قبرسون
فالو ♡☆
۳.۱k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.