پارت اخر
پارت اخر
کوک وقتی وارد خونه اشلی شد دسته گل رز قرمزی که داشت از دستش افتاد و چشماش پر ترس و بغض شد درسته اشلی بالای نرده ی بالکن ایستاده بود و هم لبخند بر روی لب داشت و هم داشت گریه میکرد
روبه کوک گفت : کوکی من خیلی دوست داشتم ، دارم و خواهم داشت هیچوقت فراموشت نمیکنم ولی ولی دست سرنوشت ما رو از هم جدا کرد ببین نمیتونم بدون تو زندگی کنم پس بمیرم بهتره
کوک با داد و بغض سمت بالکن رفت که اشلی گفت : دم بالکن وایستا نزدیک نیا بزار حرفم رو بزنم
کوک غرید: دیوونه من بدون تو میمیرم میفهمی میمیرم
اشلی: ص صبرر کن من مافیا نیستم من من مأمور مخفی پلیسم کوک من خواست اغوا کنم تو رو تا انتقام مامان کشته شدم رو ازت بگیرم اما اما نتونستم واقعا نتونستم(با گریه و داد)
کاش ای کاش هیچوقت ندیده بودمت تو زندگیم حالا نظرت درباره چیه هنوزم بدون من میمیری؟
کوک: اره ، هنوزم میمیرم بدون تو می میمیررمم (اروم و گریون)
اشلی :کوک بای بای یه ویدیو درست کردم اون رو ببین نگهش دار با باشه(با منمن) (تو پست بعد میزارم)
کوک:اشلی بیا فرار میکنیم
اشلی: حرف نزن گفتم تموم کن همین (با گریه)
و اشلی خودش رو پرت کرد پایین و تمام کوک تا چند دقیقه تو شک بود و بعد زنگ زد امبولانس و اشلی متاسفانه مرده بود
۵ سال بعد : کوک هنوز که هنوز اشلی رو فراموش نکرده صبح از خواب بلند شد با صدای: بابایی بابایی کوکی بیدارشو بریم پیش مامانی
کوک بلند شد و دختر کوچولوش رو در اغوش گرفت و گفت : اشلی میخوای بری سر مزار مامانی ؟
اشلی:اره اره بریم امروز تولدش هست
کوک : باشه بریم
رفتن سر مزار اشلی کوک رو به مزار اشلی گفت: بعد رفتنت هیچی مثل قبل نشد هیچی پس منم رفتم پرورشگاه یه دختر اوردمدشبیه توعه اسمم اشلی خیلی شبیهته موهای بورس چشمای روشنش لباش همه چیش منو یاد تو میندازه و رو به اشلی کوچولو گفت: بریم یه چیزی بخوریم ؟؟
اشلی کوچولو: اره بابایی بریم
و باهم رفتند به سمت بستنی فروشی
کوک وقتی وارد خونه اشلی شد دسته گل رز قرمزی که داشت از دستش افتاد و چشماش پر ترس و بغض شد درسته اشلی بالای نرده ی بالکن ایستاده بود و هم لبخند بر روی لب داشت و هم داشت گریه میکرد
روبه کوک گفت : کوکی من خیلی دوست داشتم ، دارم و خواهم داشت هیچوقت فراموشت نمیکنم ولی ولی دست سرنوشت ما رو از هم جدا کرد ببین نمیتونم بدون تو زندگی کنم پس بمیرم بهتره
کوک با داد و بغض سمت بالکن رفت که اشلی گفت : دم بالکن وایستا نزدیک نیا بزار حرفم رو بزنم
کوک غرید: دیوونه من بدون تو میمیرم میفهمی میمیرم
اشلی: ص صبرر کن من مافیا نیستم من من مأمور مخفی پلیسم کوک من خواست اغوا کنم تو رو تا انتقام مامان کشته شدم رو ازت بگیرم اما اما نتونستم واقعا نتونستم(با گریه و داد)
کاش ای کاش هیچوقت ندیده بودمت تو زندگیم حالا نظرت درباره چیه هنوزم بدون من میمیری؟
کوک: اره ، هنوزم میمیرم بدون تو می میمیررمم (اروم و گریون)
اشلی :کوک بای بای یه ویدیو درست کردم اون رو ببین نگهش دار با باشه(با منمن) (تو پست بعد میزارم)
کوک:اشلی بیا فرار میکنیم
اشلی: حرف نزن گفتم تموم کن همین (با گریه)
و اشلی خودش رو پرت کرد پایین و تمام کوک تا چند دقیقه تو شک بود و بعد زنگ زد امبولانس و اشلی متاسفانه مرده بود
۵ سال بعد : کوک هنوز که هنوز اشلی رو فراموش نکرده صبح از خواب بلند شد با صدای: بابایی بابایی کوکی بیدارشو بریم پیش مامانی
کوک بلند شد و دختر کوچولوش رو در اغوش گرفت و گفت : اشلی میخوای بری سر مزار مامانی ؟
اشلی:اره اره بریم امروز تولدش هست
کوک : باشه بریم
رفتن سر مزار اشلی کوک رو به مزار اشلی گفت: بعد رفتنت هیچی مثل قبل نشد هیچی پس منم رفتم پرورشگاه یه دختر اوردمدشبیه توعه اسمم اشلی خیلی شبیهته موهای بورس چشمای روشنش لباش همه چیش منو یاد تو میندازه و رو به اشلی کوچولو گفت: بریم یه چیزی بخوریم ؟؟
اشلی کوچولو: اره بابایی بریم
و باهم رفتند به سمت بستنی فروشی
۲.۱k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.