عشق بی پایان
#عشق_بی_پایان
#فصل_چهارم
P⁶³
ا/ت: هعی، کوک بعضی وقتا برای مواقع ضروری بهم یاد میداد. دلم واقعا براش تنگ شده
تهیونگ: ام میخوای....... اییییییییی ا/ت کمککککک
ا/ت: چی شدددد
تهیونگ: وای نه دوباره دارم تبدیل میشم به خوناشم(دندونای نیشش زد بیرون و چشمام قرمز شد)
ا/ت: وای نه الان باید چیکار کنم
تهیونگ: فقط.... بدنتو بسپر به من
ا/ت: تهیونگ این دفعه نه بزار چند دقیقه بگذره خوب بشی تروخدا
تهیونگ: اصلا نمیتونم صبر کنم لباتو میخوام
ا/ت: وای نه
تهیونگ:(میره سمتش لباشو میبوسه)
ا/ت: ای لباممممممم
تهیونگ: هیسسس
ا/ت: ولم کن عه
تهیونگ: اخیش
ا/ت: دوباره انسان شدی، واقعا نمیتونستی دو دقیقه صبر کنی
تهیونگ: نه، ا/ت لبات داره خون میاد
ا/ت: عایشششش
تهیونگ: وایسا الان میرم دستمال میارم
ا/ت: باش فقط زود
تهیونگ:(دستمال اورد و دور لبای ا/ت و پاک کرد)
ا/ت:مرسی
تهیونگ: الان بهتری؟
ا/ت: اره فقط یذره میسوزه
ویو کوک
تهیونگ بهم زنگ زد و ماجرای ا/ت و سوهی رو گفت...
سریع به سوهی زنگ زدم
کوک: سوهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی(با داد)
+: اروم باش عشقم چیشده
کوک: چیشده و زهرمار چرا رفتی پیش تهیونگ و ا/ت
+:میخواستم با ا/ت حرف بزنم
کوک: سوهی کشتمت چی بهش گفتی؟
+: به تو مریوط نیست
کوک: زود بگو لعنتیییییییی قطع نکن
+:(قطع کرد) اه خدایا بسه
ا/ت: ام تهیونگ؟
تهیونگ: جونم
ا/ت: من حوصلم خیلی سر رفته بریم خونه ی جونگکوک؟
تهیونگ: باشه تایگر کوچولو
ا/ت: مرسی
ویو ا/ت: رفتم لباسمو بپوشم که بریم خونه ی کوک
تهیونگ: حاضری؟
ا/ت: اره اره بریم
ویو کوک
واقعا فشار روم بود زدم هرچی دم دستم بود رو شکوندم اخرش هم دستم زخمی
شد و خون زیادی اومد
ویو تهیونگ
ا/ت حاضر شد و رفتیم توی ماشین
تهیونگ: چرا انقدر ساکتی؟
ا/ت: دارم به کوک فکر میکنم
تهیونگ: اها، باشه فکر کن فکر کن👍🏻
ویو ا/ت
بعد چند دقیقه که رسیدیم خونه ی جونگکوک دیدم.........
#فصل_چهارم
P⁶³
ا/ت: هعی، کوک بعضی وقتا برای مواقع ضروری بهم یاد میداد. دلم واقعا براش تنگ شده
تهیونگ: ام میخوای....... اییییییییی ا/ت کمککککک
ا/ت: چی شدددد
تهیونگ: وای نه دوباره دارم تبدیل میشم به خوناشم(دندونای نیشش زد بیرون و چشمام قرمز شد)
ا/ت: وای نه الان باید چیکار کنم
تهیونگ: فقط.... بدنتو بسپر به من
ا/ت: تهیونگ این دفعه نه بزار چند دقیقه بگذره خوب بشی تروخدا
تهیونگ: اصلا نمیتونم صبر کنم لباتو میخوام
ا/ت: وای نه
تهیونگ:(میره سمتش لباشو میبوسه)
ا/ت: ای لباممممممم
تهیونگ: هیسسس
ا/ت: ولم کن عه
تهیونگ: اخیش
ا/ت: دوباره انسان شدی، واقعا نمیتونستی دو دقیقه صبر کنی
تهیونگ: نه، ا/ت لبات داره خون میاد
ا/ت: عایشششش
تهیونگ: وایسا الان میرم دستمال میارم
ا/ت: باش فقط زود
تهیونگ:(دستمال اورد و دور لبای ا/ت و پاک کرد)
ا/ت:مرسی
تهیونگ: الان بهتری؟
ا/ت: اره فقط یذره میسوزه
ویو کوک
تهیونگ بهم زنگ زد و ماجرای ا/ت و سوهی رو گفت...
سریع به سوهی زنگ زدم
کوک: سوهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی(با داد)
+: اروم باش عشقم چیشده
کوک: چیشده و زهرمار چرا رفتی پیش تهیونگ و ا/ت
+:میخواستم با ا/ت حرف بزنم
کوک: سوهی کشتمت چی بهش گفتی؟
+: به تو مریوط نیست
کوک: زود بگو لعنتیییییییی قطع نکن
+:(قطع کرد) اه خدایا بسه
ا/ت: ام تهیونگ؟
تهیونگ: جونم
ا/ت: من حوصلم خیلی سر رفته بریم خونه ی جونگکوک؟
تهیونگ: باشه تایگر کوچولو
ا/ت: مرسی
ویو ا/ت: رفتم لباسمو بپوشم که بریم خونه ی کوک
تهیونگ: حاضری؟
ا/ت: اره اره بریم
ویو کوک
واقعا فشار روم بود زدم هرچی دم دستم بود رو شکوندم اخرش هم دستم زخمی
شد و خون زیادی اومد
ویو تهیونگ
ا/ت حاضر شد و رفتیم توی ماشین
تهیونگ: چرا انقدر ساکتی؟
ا/ت: دارم به کوک فکر میکنم
تهیونگ: اها، باشه فکر کن فکر کن👍🏻
ویو ا/ت
بعد چند دقیقه که رسیدیم خونه ی جونگکوک دیدم.........
۲۰.۶k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.