وقتی به مهمونیش دعوت شدی...🖤🐻♟
*ساعت:21:30،عمارت کیم تهیونگ *
خیلی شیک و با وقار پشت میز مخصوص مهمان ویژه نشسته بود. خب هرچی نباشه ملکه مافیا بود! خیلی سعی کرد کیم رو بکشه ولی نمیتونست...آخه اون معشوقش بود.
نیم ساعت از مهمونی گذشته بود و هنوز مستر کیم تشریفشون رو نیاورده بود.
کم کم داشت کلافه میشد که صدای بم جذابش از توی باند ها پخش شد.
_ سلام به مهمان های عزیزم ! به عمارت کیم خوش اومدین.
امشب یه مهمونی عالی در پیش داریم امیدوارم ازش لذت ببرید!
از دور میدید که داره به سمت میز میاد. موهای بلندش معلوم میکرد که این کیم تهیونگه!
با لبخند جذابی گفت:
_ به به لیدی..مرسی که دعوت بنده ی حقیر رو پذیرفتید!
متقابلا لبخند زد :
+اوه ...مرسی مستر! نمی خواید بشینید؟
به صندلیه چرم کنارش اشاره کرد.
_ او یس!
حدود ۵۵ دقیقه ای گذشته بود که یهو تهیون با جدیت پرسید:
_ چرا؟
ابرو های دایون بالا پرید :
+ چی چرا؟
نگاه نافذش رو به چشم های آبیه دختر دوخت.
_ اینکه کلی فرصت داشتی و منو از سر راهت بر نداشتی!
نفس عمیقی کشید و با صدای نازکش جواب داد:
+اومممم...خب شاید من عاشقتم؟
تهیونگ پوزخندی زد :
_ جدی می فرمایید لیدی؟
ابرو های دایون تو هم گره خورد و با شتاب کراوات تهیون و گرفت و محکم به سمت خودش کشید:
+ گوش کن تهیونگ برا من مهم نیست عاشقی یا نه! ولی اینو بدون که اونقدر سنگدل نیستم که شخصی که عاشقشم رو بکشم!
تهیونگ دستش رو روی گونه ی نرم و سفید دختر حرکت داد و باصدای بمش لب زد:
_ حالا کی گفته من عاشقت نیستم؟
دست دختر از دور کراواتش شل شد و با تعجب به پسر جذاب روبه روش خیره شده...یعتی تهیونگم دوسش داشت؟
توس افکارش فرو رفته بود که با کوبیده شدن لبای داغه تهیونگ از افکارش بیرون اومد و به تهیونگ نگاه کرد که چشماش رو بسته و داره میبوستش!
طولی نکشید که دایونم دستاش رو توی موهای بلند و موج دار تهیونگ فرو کرد و یه بوسه ی دوطرفه ی خشن رو شروع کرد.
خیلی ها شاهد این صحنه بودن ...بعضیا خوشحال بودن ...بعضیا خنثی بودن بعضیا هم داشت از حرس می ترکیدن!
ولی اون دوتا هیچ توجهی به اطراف نداشتن و به کار خودشون ادامه میدادن:)
□■□■□■□■□■□■□■□
اول صبحی مغزم به کار افتاد•_•
اگه خوشتون اومد لایک و حمایت يادتون نره:]
خیلی شیک و با وقار پشت میز مخصوص مهمان ویژه نشسته بود. خب هرچی نباشه ملکه مافیا بود! خیلی سعی کرد کیم رو بکشه ولی نمیتونست...آخه اون معشوقش بود.
نیم ساعت از مهمونی گذشته بود و هنوز مستر کیم تشریفشون رو نیاورده بود.
کم کم داشت کلافه میشد که صدای بم جذابش از توی باند ها پخش شد.
_ سلام به مهمان های عزیزم ! به عمارت کیم خوش اومدین.
امشب یه مهمونی عالی در پیش داریم امیدوارم ازش لذت ببرید!
از دور میدید که داره به سمت میز میاد. موهای بلندش معلوم میکرد که این کیم تهیونگه!
با لبخند جذابی گفت:
_ به به لیدی..مرسی که دعوت بنده ی حقیر رو پذیرفتید!
متقابلا لبخند زد :
+اوه ...مرسی مستر! نمی خواید بشینید؟
به صندلیه چرم کنارش اشاره کرد.
_ او یس!
حدود ۵۵ دقیقه ای گذشته بود که یهو تهیون با جدیت پرسید:
_ چرا؟
ابرو های دایون بالا پرید :
+ چی چرا؟
نگاه نافذش رو به چشم های آبیه دختر دوخت.
_ اینکه کلی فرصت داشتی و منو از سر راهت بر نداشتی!
نفس عمیقی کشید و با صدای نازکش جواب داد:
+اومممم...خب شاید من عاشقتم؟
تهیونگ پوزخندی زد :
_ جدی می فرمایید لیدی؟
ابرو های دایون تو هم گره خورد و با شتاب کراوات تهیون و گرفت و محکم به سمت خودش کشید:
+ گوش کن تهیونگ برا من مهم نیست عاشقی یا نه! ولی اینو بدون که اونقدر سنگدل نیستم که شخصی که عاشقشم رو بکشم!
تهیونگ دستش رو روی گونه ی نرم و سفید دختر حرکت داد و باصدای بمش لب زد:
_ حالا کی گفته من عاشقت نیستم؟
دست دختر از دور کراواتش شل شد و با تعجب به پسر جذاب روبه روش خیره شده...یعتی تهیونگم دوسش داشت؟
توس افکارش فرو رفته بود که با کوبیده شدن لبای داغه تهیونگ از افکارش بیرون اومد و به تهیونگ نگاه کرد که چشماش رو بسته و داره میبوستش!
طولی نکشید که دایونم دستاش رو توی موهای بلند و موج دار تهیونگ فرو کرد و یه بوسه ی دوطرفه ی خشن رو شروع کرد.
خیلی ها شاهد این صحنه بودن ...بعضیا خوشحال بودن ...بعضیا خنثی بودن بعضیا هم داشت از حرس می ترکیدن!
ولی اون دوتا هیچ توجهی به اطراف نداشتن و به کار خودشون ادامه میدادن:)
□■□■□■□■□■□■□■□
اول صبحی مغزم به کار افتاد•_•
اگه خوشتون اومد لایک و حمایت يادتون نره:]
۲.۴k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.