part:8
part:8
________________
ته:تو یبار دیگه بگو داداش
لبامو غنچه کردم و گفتم
_چیکار میکنی داداشی؟
همین کافی بود تا حمله ور شه سمت لبام...توی شک فرو رفته بودم...اون داشت منو میبوسید؟...اونم پیش بابابزرگم پیش باباش؟؟سریع به خودم اومدم و از خودم جداش کردم....سیلی به صورتش زدم
_حد خودت رو بدون داداش....
سریع فرار کردم تو حیاط....
تند تند پشت سر هم نفس میکشیدم...با مشت می کوبیدم به قلبم....تو احمق چرا داری اینجوری میکوبی .... چه مرگته....آروم بگیر....اون دوست نداره....اون بازیت داد میفهمی....
.
.
بابابزرگ:من اشتباه دیدم یا تهیونگ جلو چشم های من ا.ت رو بوسید
ته:خب بزودی قراره زنم شه..
بابازرگ:چی میگی؟(جدی و عصبی)
خانواده هوانگ دارن میان خواستگاریش فرداشب توام برو با دوست دخترت آشتی کن
تهیونگ:بابا بگو بابابزرگ. داره شوخی میکنه دیگه ا.ت رو به اون هیونجین نمیده درسته بگو
بابای ته:نه بابابزرگت دیشب تصمیمش رو گرفت ماهم به عنوان کوچیکتر قبول کردیم توام لیاقت دخترم ا.ت رو نداری
تهیونگ:اگه ا.ت برای من نشه
نمیزارم مال هیچ کس دیگه هم بشه
.
.
مثل پسر بچه تخسی که ماشین مورد علاقش میخواست و بهش نداده بودن عصبانی از خونه زد بیرون...توی حیاط ات رو دید بدون توجه به دختر سوار ماشینش شد و با نهایت سرعت از عمارت کیم فاصله گرفت
_چرا گیجم میکنی؟
دوست دارم باور کنم دوسم داری
اما اگه اینم بازی باشه...قلبم توان نداره...از کار میفته...من دوست دارم.....میخوام تا ابد توی آغوش گرمت باشم....میخوام مثل قبلاباهم باشیم.....اما اونروز که بهم گفتی همه چیز بازی بوده مداوم یادم میفته....وقتی گفتی یکی دیگه رو دوست داری قلبم مرد....من و یبار دیگه هم کشتی:)
________________
ته:تو یبار دیگه بگو داداش
لبامو غنچه کردم و گفتم
_چیکار میکنی داداشی؟
همین کافی بود تا حمله ور شه سمت لبام...توی شک فرو رفته بودم...اون داشت منو میبوسید؟...اونم پیش بابابزرگم پیش باباش؟؟سریع به خودم اومدم و از خودم جداش کردم....سیلی به صورتش زدم
_حد خودت رو بدون داداش....
سریع فرار کردم تو حیاط....
تند تند پشت سر هم نفس میکشیدم...با مشت می کوبیدم به قلبم....تو احمق چرا داری اینجوری میکوبی .... چه مرگته....آروم بگیر....اون دوست نداره....اون بازیت داد میفهمی....
.
.
بابابزرگ:من اشتباه دیدم یا تهیونگ جلو چشم های من ا.ت رو بوسید
ته:خب بزودی قراره زنم شه..
بابازرگ:چی میگی؟(جدی و عصبی)
خانواده هوانگ دارن میان خواستگاریش فرداشب توام برو با دوست دخترت آشتی کن
تهیونگ:بابا بگو بابابزرگ. داره شوخی میکنه دیگه ا.ت رو به اون هیونجین نمیده درسته بگو
بابای ته:نه بابابزرگت دیشب تصمیمش رو گرفت ماهم به عنوان کوچیکتر قبول کردیم توام لیاقت دخترم ا.ت رو نداری
تهیونگ:اگه ا.ت برای من نشه
نمیزارم مال هیچ کس دیگه هم بشه
.
.
مثل پسر بچه تخسی که ماشین مورد علاقش میخواست و بهش نداده بودن عصبانی از خونه زد بیرون...توی حیاط ات رو دید بدون توجه به دختر سوار ماشینش شد و با نهایت سرعت از عمارت کیم فاصله گرفت
_چرا گیجم میکنی؟
دوست دارم باور کنم دوسم داری
اما اگه اینم بازی باشه...قلبم توان نداره...از کار میفته...من دوست دارم.....میخوام تا ابد توی آغوش گرمت باشم....میخوام مثل قبلاباهم باشیم.....اما اونروز که بهم گفتی همه چیز بازی بوده مداوم یادم میفته....وقتی گفتی یکی دیگه رو دوست داری قلبم مرد....من و یبار دیگه هم کشتی:)
۸.۰k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.