ادامه پارت 20
سوروس در ابتدا خوشحال شد اما کمی بعد به فکر خطرات این راه افتاد .
اسنیپ-توکه چنین اجازه ای ندادی . دادی؟
دامبلدور-نه ندادم . البته فعلا . یعنی بهش گفتم راجبش فکر میکنم .
اسنیپ-اون نه میتونه به کسی حمله کنه و نه دفاع کنه برای چی میخوای جونشو به خطر بندازی ؟
منیروا- با اینکه منم با سوروس موافقم ولی وجود لوسی مایه دلگرمی همه ست .از طرفی اون واقعا باهوش و کنجکاوه مطمئنم میتونه توی برنامه ریزی نقشه هامون کمک کنه.
مودی-ببینم درست حدس زدم. تو باز تصمیمی گرفتی و در قالب نظر سنجی میخوای به ما تحمیل کنی .اگر غیر از اینه جداًتو یه احمقی اما اگر درست گفتم باید بگم همه جوره پشتتم.
دامبلدور- عالیه مودی عزیز و باید بگم کاملا درست حدس زدی.فقط میمونه محافظت از لوسی که اونو میسپاریم به عهده سوروس . اون به خوبی از پسش برمیاد.
سوروس خواست اعتراضی بکند اما با فکر به اینکه میتواند پیش لوسی باشد و ان طور که دلش میخواهد از او مراقبت کند کمی ارام شد .
اسنیپ-قبوله . چون چاره ای جز این نیست.
تک تک از جا بلندش شدند و قراری برای فرداشب تنظیم کردند.حشره کوچک که به رفتن انها نگاه میکرد باخود گفت چگونه ممکن است اسنیپ به این راحتی راضی شود . حیف که نمیتوانست همراه انها به محفل برود . قطعا چیز های زیادی را از دست میداد. ساعت از نیمه شب گذشته بود . حشره به سمت مخفیگاهش پرواز کرد .از سوراخی کوچک وارد تالاری قدیمی شد . تالاری که فقط خودش جای ان را میدانست . تالاری که بیشتر شبیه یک پاتوق بزرگ بود . شامل صندلی های راحتی و یک شومینه دورتا دور دیوار ها به شکل کتابخانه تراشیده شده بود و پر از کتاب بود. حشره کوچک به حالت عادیش برگشت و قوسی به کمرش داد . ارام روی یکی از مبل های انجا دراز کشید و کتابی که قبلا میخواند را برداشت.علاقه ای به انها نداشت اما تنها سرگرمیش بود و اینکه تاحالا این کتاب هارا جایی ندیده بود حتی در بخش ممنوعه کتابخانه هاگوارتز!
اسنیپ-توکه چنین اجازه ای ندادی . دادی؟
دامبلدور-نه ندادم . البته فعلا . یعنی بهش گفتم راجبش فکر میکنم .
اسنیپ-اون نه میتونه به کسی حمله کنه و نه دفاع کنه برای چی میخوای جونشو به خطر بندازی ؟
منیروا- با اینکه منم با سوروس موافقم ولی وجود لوسی مایه دلگرمی همه ست .از طرفی اون واقعا باهوش و کنجکاوه مطمئنم میتونه توی برنامه ریزی نقشه هامون کمک کنه.
مودی-ببینم درست حدس زدم. تو باز تصمیمی گرفتی و در قالب نظر سنجی میخوای به ما تحمیل کنی .اگر غیر از اینه جداًتو یه احمقی اما اگر درست گفتم باید بگم همه جوره پشتتم.
دامبلدور- عالیه مودی عزیز و باید بگم کاملا درست حدس زدی.فقط میمونه محافظت از لوسی که اونو میسپاریم به عهده سوروس . اون به خوبی از پسش برمیاد.
سوروس خواست اعتراضی بکند اما با فکر به اینکه میتواند پیش لوسی باشد و ان طور که دلش میخواهد از او مراقبت کند کمی ارام شد .
اسنیپ-قبوله . چون چاره ای جز این نیست.
تک تک از جا بلندش شدند و قراری برای فرداشب تنظیم کردند.حشره کوچک که به رفتن انها نگاه میکرد باخود گفت چگونه ممکن است اسنیپ به این راحتی راضی شود . حیف که نمیتوانست همراه انها به محفل برود . قطعا چیز های زیادی را از دست میداد. ساعت از نیمه شب گذشته بود . حشره به سمت مخفیگاهش پرواز کرد .از سوراخی کوچک وارد تالاری قدیمی شد . تالاری که فقط خودش جای ان را میدانست . تالاری که بیشتر شبیه یک پاتوق بزرگ بود . شامل صندلی های راحتی و یک شومینه دورتا دور دیوار ها به شکل کتابخانه تراشیده شده بود و پر از کتاب بود. حشره کوچک به حالت عادیش برگشت و قوسی به کمرش داد . ارام روی یکی از مبل های انجا دراز کشید و کتابی که قبلا میخواند را برداشت.علاقه ای به انها نداشت اما تنها سرگرمیش بود و اینکه تاحالا این کتاب هارا جایی ندیده بود حتی در بخش ممنوعه کتابخانه هاگوارتز!
۱.۸k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.