ان من دیگر p22
"عضو جدید محفل2 "
دامبلدور-مودی!اومدی.خوشحالم از دیدنت.حالت چطوره؟
مودی-ممنون.هنوز زندم.واقعا موفقیت بزرگیه .« مودی خیلیییی موده :)) »
دامبلدور-راستی معرفی میکنم.دوشیزه لوسی ون هلسینگ پروفسور جوان و جدید هاگوارتز.
مودی نگاه مشکوکی به سرتاپام از انداخت بعد دستشو دراز کرد.
مودی-خوشبختم
-همچنین.
مودی-بهتره راه بیفتیم.
بعد از گفتن این حرف عینک افتابی رو از کتش دراورد و روی چشمش زد تا جلب توجه نکنه .من و پروفسور هم پشت سرش راه افتادیم.
سوم شخص
خانه اجدادی بلک رنگ و بویی تازه به خود گرفته بود. فرد و جرج ،دوقلو های باحال ، تکه پارچه ای در دست داشتند و سعی داشتن که تابلوی ولبورگا بلک را ساکت کنند.
تابلو ولبورگا-حرومزاده هاا. خائن هااا. ....
دو قلو ها نفس راحتی کشیدند.عملیاتشان با موفقیت انجام شده بود.
کمی بالاتر هرماینی در حال مرور مطالب سال اینده اش بود . جینی مشغول بازی با گربه هرماینی بود. هری و رون هم داشتند شطرنج بازی میکردند.
رون-اوووه هری محض رضای مرلین یکم عقلتو بکار بنداز.من همه موقعیت های خوب رو کنار گذاشتم تا تو ببری .حالا چیشد؟ برای بار 11 ام کیش و مات شدی .
هری که خشنود به نظر نمیرسید گفت :اصلا از این بازی خوشم نمیاد . درسته استعدادی در شطرنج ندارم ولی تو هم زیادی ماهری .
خواستند باهم بحث کنند که سر و صدای سیریوس و ریموس مانع شد.
سیریوس-باوردم نمیشه همچین کاری کرده باشید .
ریموس- تقصیر ما نبوووود.
هری-چیشده ؟
سیریوس اخم کنان وارد اتاق شد و کنار هری نشست . ریموس هم با احتیاط کنار هرماینی و مقابل سیریوس نشست .
سیریوس-باورت نمیشه هری.وقتی ما توی هاگوارتز بودیم جشن یول بال برگزار شد و من قرار بود با روزالیند به جشن برم اما مادرت دعوت پدرت رو قبول نکرد .اون دوتا (اشاره به ریموس و پیتر ) هم با کسی نرفتن . درست وقتی داشتم با روزالیند میرقصیدم فهمیدیم که لباس روزالیند با اب بلوبری کثیف شده . روزالیند هم ناراحت شد و تا اخر جشن تو اتاقش موند.
ریموس- این چه ربطی به ما داره . خب حادثه بوده .
سیریوس- اره شاید ولی نه در صورتی که نوشیدنی هایی که اونجا سرو میشد فقط نوشیدنی اتشین و اب کدو حلوایی بود. درضمن ، اینو ببین .
هری دفترقدیمی را از سیریوس میگیرد و به ان نگاهی میاندازد. روی جلد دفتر نوشته شده بود «افتخارات غارتگران در هاگوارتز جلد 3» هری صفحه ای که مورد نظر سیریوس بود را باز کرد و محتوای ان را خواند. حق با سیریوس بود . پدرش در این دفتر به کارش اعتراف کرده و همدستان خود را نیز معرفی کرده بود.
هری لبخندی زد و گفت عجب ایده ای .
ریموس لبخند شیطانی زد و گفت
ریموس- حالا خیلیم بد نشد . اون رزی که من دیدم اگه بهت میچسبید دیگه ولت نمیکرد اونوقت دیگه نمیتونستی عا....
اما سیریوس اجازه نداد ریموس حرفش را کامل کند و محکم دهانش را گرفت .
هری سعی داشت دهان ریموس را ازاد کند . به شدت کنجکاو بود که بداند ریموس چه چیزی از سیریوس میداند که او حاضر به فاش شدندش نیست . به همان اندازه هرماینی ، رون و جینی هم کنجکاو بودند . سیریوس که دید انها شورش کردند گفت
سیریوس-بیخیال !راستی .میدونستید که امسال یک معلم جدید دارید.
سیریوس هوشمندانه عمل کرده بود و توانسته بود موضوع را عوض کند.
هرماینی-جدااا کدوم درس ؟
سیریوس – ماگل شناسی .
هرماینی کمی نا امید شد زیرا او سالها میان ماگلها بزرگ شده بود و این درس را انتخاب نکرده بود. اما هری و رون و جینی میتوانستند پروفسور جدید را ببینند.
رون-چه جور ادمیه ؟پیره .
ریموس – نه رون اتفاقا خیلی هم جوونه و جالب تر اینکه یه ماگله .
همه از فرط تعجب به ریموس نگاه میکردند و منتظر بودند او بخندد و بگوید که یک شوخی است اما ریموس کاملا جدی بود.
هری-خدا بهش رحم کنه :/
در همین هین صدایی از پایین به گوش رسید .
مالی-اوه دامبلدور خیلی خوش اومدی .دیر کردی .
همه به پایین رفتند تا از دامبلدور استقبال کنند اما او تنها نبود .مودی چشم باباقوری هم انجا بود . به علاوه دختری که کمتر کسی توی ان جمع اورا میشناخت . چشمان سبز رنگ و موهای مشکی که پوستش را سفید تر جلوه میداد. هری نگاهی که پدر خوانده اش انداخت . دید که او محو تماشای ان غریبه است .
مالی-پروفسور! این خانم جوون رو معرفی نمیکنید؟
دامبلدور- البته! ممنون میشم همگی بریم و جلسه ای باهم داشته باشیم.
دامبلدور-مودی!اومدی.خوشحالم از دیدنت.حالت چطوره؟
مودی-ممنون.هنوز زندم.واقعا موفقیت بزرگیه .« مودی خیلیییی موده :)) »
دامبلدور-راستی معرفی میکنم.دوشیزه لوسی ون هلسینگ پروفسور جوان و جدید هاگوارتز.
مودی نگاه مشکوکی به سرتاپام از انداخت بعد دستشو دراز کرد.
مودی-خوشبختم
-همچنین.
مودی-بهتره راه بیفتیم.
بعد از گفتن این حرف عینک افتابی رو از کتش دراورد و روی چشمش زد تا جلب توجه نکنه .من و پروفسور هم پشت سرش راه افتادیم.
سوم شخص
خانه اجدادی بلک رنگ و بویی تازه به خود گرفته بود. فرد و جرج ،دوقلو های باحال ، تکه پارچه ای در دست داشتند و سعی داشتن که تابلوی ولبورگا بلک را ساکت کنند.
تابلو ولبورگا-حرومزاده هاا. خائن هااا. ....
دو قلو ها نفس راحتی کشیدند.عملیاتشان با موفقیت انجام شده بود.
کمی بالاتر هرماینی در حال مرور مطالب سال اینده اش بود . جینی مشغول بازی با گربه هرماینی بود. هری و رون هم داشتند شطرنج بازی میکردند.
رون-اوووه هری محض رضای مرلین یکم عقلتو بکار بنداز.من همه موقعیت های خوب رو کنار گذاشتم تا تو ببری .حالا چیشد؟ برای بار 11 ام کیش و مات شدی .
هری که خشنود به نظر نمیرسید گفت :اصلا از این بازی خوشم نمیاد . درسته استعدادی در شطرنج ندارم ولی تو هم زیادی ماهری .
خواستند باهم بحث کنند که سر و صدای سیریوس و ریموس مانع شد.
سیریوس-باوردم نمیشه همچین کاری کرده باشید .
ریموس- تقصیر ما نبوووود.
هری-چیشده ؟
سیریوس اخم کنان وارد اتاق شد و کنار هری نشست . ریموس هم با احتیاط کنار هرماینی و مقابل سیریوس نشست .
سیریوس-باورت نمیشه هری.وقتی ما توی هاگوارتز بودیم جشن یول بال برگزار شد و من قرار بود با روزالیند به جشن برم اما مادرت دعوت پدرت رو قبول نکرد .اون دوتا (اشاره به ریموس و پیتر ) هم با کسی نرفتن . درست وقتی داشتم با روزالیند میرقصیدم فهمیدیم که لباس روزالیند با اب بلوبری کثیف شده . روزالیند هم ناراحت شد و تا اخر جشن تو اتاقش موند.
ریموس- این چه ربطی به ما داره . خب حادثه بوده .
سیریوس- اره شاید ولی نه در صورتی که نوشیدنی هایی که اونجا سرو میشد فقط نوشیدنی اتشین و اب کدو حلوایی بود. درضمن ، اینو ببین .
هری دفترقدیمی را از سیریوس میگیرد و به ان نگاهی میاندازد. روی جلد دفتر نوشته شده بود «افتخارات غارتگران در هاگوارتز جلد 3» هری صفحه ای که مورد نظر سیریوس بود را باز کرد و محتوای ان را خواند. حق با سیریوس بود . پدرش در این دفتر به کارش اعتراف کرده و همدستان خود را نیز معرفی کرده بود.
هری لبخندی زد و گفت عجب ایده ای .
ریموس لبخند شیطانی زد و گفت
ریموس- حالا خیلیم بد نشد . اون رزی که من دیدم اگه بهت میچسبید دیگه ولت نمیکرد اونوقت دیگه نمیتونستی عا....
اما سیریوس اجازه نداد ریموس حرفش را کامل کند و محکم دهانش را گرفت .
هری سعی داشت دهان ریموس را ازاد کند . به شدت کنجکاو بود که بداند ریموس چه چیزی از سیریوس میداند که او حاضر به فاش شدندش نیست . به همان اندازه هرماینی ، رون و جینی هم کنجکاو بودند . سیریوس که دید انها شورش کردند گفت
سیریوس-بیخیال !راستی .میدونستید که امسال یک معلم جدید دارید.
سیریوس هوشمندانه عمل کرده بود و توانسته بود موضوع را عوض کند.
هرماینی-جدااا کدوم درس ؟
سیریوس – ماگل شناسی .
هرماینی کمی نا امید شد زیرا او سالها میان ماگلها بزرگ شده بود و این درس را انتخاب نکرده بود. اما هری و رون و جینی میتوانستند پروفسور جدید را ببینند.
رون-چه جور ادمیه ؟پیره .
ریموس – نه رون اتفاقا خیلی هم جوونه و جالب تر اینکه یه ماگله .
همه از فرط تعجب به ریموس نگاه میکردند و منتظر بودند او بخندد و بگوید که یک شوخی است اما ریموس کاملا جدی بود.
هری-خدا بهش رحم کنه :/
در همین هین صدایی از پایین به گوش رسید .
مالی-اوه دامبلدور خیلی خوش اومدی .دیر کردی .
همه به پایین رفتند تا از دامبلدور استقبال کنند اما او تنها نبود .مودی چشم باباقوری هم انجا بود . به علاوه دختری که کمتر کسی توی ان جمع اورا میشناخت . چشمان سبز رنگ و موهای مشکی که پوستش را سفید تر جلوه میداد. هری نگاهی که پدر خوانده اش انداخت . دید که او محو تماشای ان غریبه است .
مالی-پروفسور! این خانم جوون رو معرفی نمیکنید؟
دامبلدور- البته! ممنون میشم همگی بریم و جلسه ای باهم داشته باشیم.
۲.۶k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.