آواز عشق
#آواز_عشق
#پارت_۲۱
ودرآخر از تو میخوام که،خودت را آنچنان
غرق در کارت نکنی که همسر و فرزندانت
را مانند من فراموش کنی..!
_دوست دار همیشگی ات،..پدرت.
سرمو گذاشتم روی آرنجم و بی صدا گریه کردم،پدر...کاش الان پیشم بودی
و میتونستم بغلت کنم.
*صدای در*
سرمو برداشتم و اشکامو پاک کردم
_بله؟
+میتونم بیام تو؟...
_بفرمایین
در باز شد؛و همون مرده وارد اتاق شد
مرده:کوچیک شما،...میخوام براتون کار هاتون رو بگم
_بفرمایید آقای...؟
مرده:میتونید منو آقای لی صدا کنید
_بله آقای لی...بفرمایید
نشست روی صندلی و کار هامو برام توضیح داد بعد از توضیحات اش بلند شد گفت
آقای لی:راستش...من با پدرتون..دوست صمیمی بودم...ولی یه سو تفاهم موجب شد
که دوستیمون کمرنگ بشه...اینا رو بیخیال اش میشم...و میرم سر اصل مطلب..
من...یجورایی میشه گفت دست راست باباتون بودم...کار هارو براشون انجام میدادم،..جلسه هارو براشون راست و ریست میکردم و ...
_عمو جان.
با تعجب سرشو آورد بالا
_میتونم با این اسم صداتون کنم؟
آقای لی:نه...من...من لیاقت
_چرا...لیاقت دارید...من اینو تو همین چند ثانیه فهمیدم...شما آدم خوبی هستید
عمو:ممنونم،شما به من لطف دارین*تعظیم*
لبخندی زدم و گفتم
_پس عمو جان،بفرمایید که امروز با کی جلسه داریم؟
#پارت_۲۱
ودرآخر از تو میخوام که،خودت را آنچنان
غرق در کارت نکنی که همسر و فرزندانت
را مانند من فراموش کنی..!
_دوست دار همیشگی ات،..پدرت.
سرمو گذاشتم روی آرنجم و بی صدا گریه کردم،پدر...کاش الان پیشم بودی
و میتونستم بغلت کنم.
*صدای در*
سرمو برداشتم و اشکامو پاک کردم
_بله؟
+میتونم بیام تو؟...
_بفرمایین
در باز شد؛و همون مرده وارد اتاق شد
مرده:کوچیک شما،...میخوام براتون کار هاتون رو بگم
_بفرمایید آقای...؟
مرده:میتونید منو آقای لی صدا کنید
_بله آقای لی...بفرمایید
نشست روی صندلی و کار هامو برام توضیح داد بعد از توضیحات اش بلند شد گفت
آقای لی:راستش...من با پدرتون..دوست صمیمی بودم...ولی یه سو تفاهم موجب شد
که دوستیمون کمرنگ بشه...اینا رو بیخیال اش میشم...و میرم سر اصل مطلب..
من...یجورایی میشه گفت دست راست باباتون بودم...کار هارو براشون انجام میدادم،..جلسه هارو براشون راست و ریست میکردم و ...
_عمو جان.
با تعجب سرشو آورد بالا
_میتونم با این اسم صداتون کنم؟
آقای لی:نه...من...من لیاقت
_چرا...لیاقت دارید...من اینو تو همین چند ثانیه فهمیدم...شما آدم خوبی هستید
عمو:ممنونم،شما به من لطف دارین*تعظیم*
لبخندی زدم و گفتم
_پس عمو جان،بفرمایید که امروز با کی جلسه داریم؟
۱.۶k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.