زندگی سخت
زندگی سخت
پارت ۵
ات : اشکال ندارع من برم تو اتاقم
هوسوک : دردت که نگرفت
ات : نه
میرای : منم میرم باهاتون قهرم
با میرای رفتم تو اتاقم
میرای : زنگ بزن به اون آقاهه باهم بریم بیرون
ات : باشه
زنگ زدم به جیمین
شروع مکالمه
ات : الو موچی
جیمین : جانم شیرموز
ات : میای دنبالم
جیمین : با کسی هستی
ات : آره همون دختر کوچولوعه
ات : مزاحم کارت که نیستم
جیمین : نه اتفاقا نیازت دارم
جیمین : آماده بشو با همون دختر کوچولوعه بیا دم در
ات : باشه خداحافظ
جیمین : بای
پایان مکالمه
ات : میرای
میرای : من آمادم
ات : منم آمادم
با میرای رفتم از اتاق بیرون
هوسوک : کجا
ات : با میرای و یکی از دوستام میریم بیرون
هانا : میرای نمیره بیرون
میرای : من با شما قهرم دلم میخواد پیش شیرموز باشم
هانا : هوسوک
هوسوک : بزار برن
میرای رو بغل کردم و رفتم بیرون جیمین دم در بود
جیمین: سریع بشین
با میرای رفتم نشستم
جیمین : میشه تو و این دختر کوچولو
میرای : میرای
ات : میشه بگو
جیمین : پدرم میخواد من ازدواج کنم میخوام میرای نقش دخترم رو بازی کنه ات توهم نقش زنم
ات : اوکی
میرای : خب از الان بهت میگم بابایی
جیمین : تو پارک میرای هستی
میرای : چشم بابایی
میرای : یادم باشه بهت نگم شیرموز
ات : یادت باشه دخترم
که جیمین مارو برد تو
پدر جیمین : سلام پسرم
لارا : سلام عشقم
اومد جیمین رو بغل کنه که میرای جلوشو گرفت
میرای : به بابای من نزدیک نشو
که میرای رو زده
لارا : برو اون ور دختره ی مزاحم
میرای : بابایی ( گریه )
ات : الان چیکار کردی
لارا : این مزاحم روزدم کنار
جیمین : عزیزم آروم باش
لارا : چشم
جیمین : کسی با تو نبود
مادر جیمین : پسرم ایشون همسر شما هستن
که لارا بهم سیلی زد
لارا : هه دختره ی مزاحم
که جیمین تفنگشو در اورد و به سمت اون دختره نشونه گرفت
جیمین : با چه جرعتی روی زن من دست بلند میکنی
لارا : این زن توعه
ات : عزیزم آروم باش
زدم دختره رو نابود کردم
لارا : تو دیگه کی هستی
ات : من اتم این ات
که فیلم رو بهش نشون دادم
لارا : اون دختره تویی
میرای : آره
که میرای موهاشو کشید
جیمین : دخترم بیا این ور
که شلیک کرد
ات : ما رفتیم
با جیمین رفتیم بیرون
و نشستیم تو ماشین که میرای خوابش برد
جیمین : ات
ات : چیه .....
که بوسیدم
میرای هم بیدار شده
میرای : عههههههه چی شد بهتره چشامو بشورم
ات : تو کی بیدار شدی
میرای : الان
دیگه تقریبا شب بود و جیمین مارو گذاشت خونه
و رفتیم خوابیدیم
شب بود تقریباً ساعت ۴ که چیمین از پنجره اومد تو
ات : جیمین
جیمین : هیس
بحث کردن
ات : ما قراره چند روز دیگه ازدواج کنیم
جیمین : آره
ات : من مشکلی ندارم برای چی اومدی اینجا
جیمین : خودت میدونی
ات : نه اون کار نه
جیمین : آره
صبح روز بعد
ویوی ات
با دلدردی شدید بیدار شدم
و ...
خ
م
ا
ر
ی
پارت ۵
ات : اشکال ندارع من برم تو اتاقم
هوسوک : دردت که نگرفت
ات : نه
میرای : منم میرم باهاتون قهرم
با میرای رفتم تو اتاقم
میرای : زنگ بزن به اون آقاهه باهم بریم بیرون
ات : باشه
زنگ زدم به جیمین
شروع مکالمه
ات : الو موچی
جیمین : جانم شیرموز
ات : میای دنبالم
جیمین : با کسی هستی
ات : آره همون دختر کوچولوعه
ات : مزاحم کارت که نیستم
جیمین : نه اتفاقا نیازت دارم
جیمین : آماده بشو با همون دختر کوچولوعه بیا دم در
ات : باشه خداحافظ
جیمین : بای
پایان مکالمه
ات : میرای
میرای : من آمادم
ات : منم آمادم
با میرای رفتم از اتاق بیرون
هوسوک : کجا
ات : با میرای و یکی از دوستام میریم بیرون
هانا : میرای نمیره بیرون
میرای : من با شما قهرم دلم میخواد پیش شیرموز باشم
هانا : هوسوک
هوسوک : بزار برن
میرای رو بغل کردم و رفتم بیرون جیمین دم در بود
جیمین: سریع بشین
با میرای رفتم نشستم
جیمین : میشه تو و این دختر کوچولو
میرای : میرای
ات : میشه بگو
جیمین : پدرم میخواد من ازدواج کنم میخوام میرای نقش دخترم رو بازی کنه ات توهم نقش زنم
ات : اوکی
میرای : خب از الان بهت میگم بابایی
جیمین : تو پارک میرای هستی
میرای : چشم بابایی
میرای : یادم باشه بهت نگم شیرموز
ات : یادت باشه دخترم
که جیمین مارو برد تو
پدر جیمین : سلام پسرم
لارا : سلام عشقم
اومد جیمین رو بغل کنه که میرای جلوشو گرفت
میرای : به بابای من نزدیک نشو
که میرای رو زده
لارا : برو اون ور دختره ی مزاحم
میرای : بابایی ( گریه )
ات : الان چیکار کردی
لارا : این مزاحم روزدم کنار
جیمین : عزیزم آروم باش
لارا : چشم
جیمین : کسی با تو نبود
مادر جیمین : پسرم ایشون همسر شما هستن
که لارا بهم سیلی زد
لارا : هه دختره ی مزاحم
که جیمین تفنگشو در اورد و به سمت اون دختره نشونه گرفت
جیمین : با چه جرعتی روی زن من دست بلند میکنی
لارا : این زن توعه
ات : عزیزم آروم باش
زدم دختره رو نابود کردم
لارا : تو دیگه کی هستی
ات : من اتم این ات
که فیلم رو بهش نشون دادم
لارا : اون دختره تویی
میرای : آره
که میرای موهاشو کشید
جیمین : دخترم بیا این ور
که شلیک کرد
ات : ما رفتیم
با جیمین رفتیم بیرون
و نشستیم تو ماشین که میرای خوابش برد
جیمین : ات
ات : چیه .....
که بوسیدم
میرای هم بیدار شده
میرای : عههههههه چی شد بهتره چشامو بشورم
ات : تو کی بیدار شدی
میرای : الان
دیگه تقریبا شب بود و جیمین مارو گذاشت خونه
و رفتیم خوابیدیم
شب بود تقریباً ساعت ۴ که چیمین از پنجره اومد تو
ات : جیمین
جیمین : هیس
بحث کردن
ات : ما قراره چند روز دیگه ازدواج کنیم
جیمین : آره
ات : من مشکلی ندارم برای چی اومدی اینجا
جیمین : خودت میدونی
ات : نه اون کار نه
جیمین : آره
صبح روز بعد
ویوی ات
با دلدردی شدید بیدار شدم
و ...
خ
م
ا
ر
ی
۲.۹k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.