بد بوي كلاس پارت 14( اخر )
بد بوي كلاس پارت 14( اخر )
فردا
ات ویو
پاشدم که با جیمین کیوت مواجه شدم خدایا این چقر کیوته ادم دلش میخواد لپاشو بخوره انقدر که گوگولین خدایااااااااا
رفتم پایین داشتم صبحونه درست میکردم که خواهرم هم اومد
گفتم
ات : صبح بخیر ابجی
لیانا : صبح بخیر عزیز ابجی چیکار میکنی
ات : هیچی صبحونه درست میکنم
لیانا : منم اومدم کمک
ات : باشه
لیانا : خب یه سوال
ات : بپرس
لیانا : جیمین چجوری بهت اعتراف کرد
ات : گفت که دوسم داره منم اومدم کرم بریزم گفتم من دوست ندارم
لیانا : خاک تو سرت
ات : حالا بزار بقیشو بگم
لیانا : خب
ات : اول ناامید شد مثل چی یهو گفتم چون عاشقتم دیوونه بچه رفت تو شک بعدش خیلی خوشحال شد
لیانا : بگو قشنگ بچرو تا مرز سکته بردم
ات : دقیقا
لیانا : خاک تو سرت اگه همین یه خاطر خواتم سکته داده بودی من میومدم بگیرمت
ات : حالا که شوهرمه
لیانا : شوهرتون منتظر صبحونن ( به پشت سر ات اشاره کرد ات برگشت و با جیمین مواجه شد)
ات : کی اومدی
جیمین : از اولش بودم
ات: ودف پس من چرا ندیدمت
جیمین : چون کوری
لیانا : این جوری لاو میترکونین
ات : اونم به وقتش
جیمین : خانومی شیطون شدی
ات : اره دیگه
لیانا : اوکی اوکی فهمیدم بلدین
شوگا از پشت سرشون
شوگا : پخخخخ
ات و جیمین ری.دن یه خودشون
شوگا رو به لیانا : تو نترسیدی
لیانا : ادم از تو میترسه
شوگا : بله این دوتا ری.دن به خودشون
لیانا : خب اونا ادم نیستن
یهو می سو و نامجون و جین و جی هوپ و تهیونگ و جونگ کوک
زدن زیر خنده
این سری هم جیمین و ات و شوگا ری.دن به خودشون اما لیانا نه
لیانا : شما کی اومدین
پسرا و می سو : ما بعد از شوگا اومدیم
لیانا : اوکی بیاین صبحونه
همه : اوکی
پرش زما به تایمی که میخوان برن اماده شن برن بستنی فروشی
(بچها اتفاق خاصی نیفتاد که بنویسم )
لیانا : خب دخترا با ماشین من پسرام با ماشین خودشون
ات و می سو : اوکی
پسرا : اوکی
باهم رفتن بستنی فروشی بستنی سفارش دادن الان وایسادن بغل دیوار دارن میخورن
ات ویو
داشتیم بستنی میخوردیم که یه اکیپ پسر رد شدن به من گفتن
پسره رو به ات : جون بخورمت
اتویو
اینو که گفت جیمین گفت
جیمین : بیا اینو بگیر ( بستنیشو )
لیانا : چی چیو بگیر تو اینو بگیر ( بستنیشو داد به ات)
لیانا : که بخوریش ها برو عمتو بخور
ات ویو
لیانا اونقدر ترفو زد که بچها اکیپشو اون پسررو کول کردن فرار کردن
لیانا : خب ات بستنیمو بده ابجی کوچولو
ات : بستنیو داد
ذهن ات :پشمام تا به حال انقدر عصبی نبود ولی وقتی اون پسرارو زد برگشت دیگه عصبانی نبود برعکس لبخنده رضایت رو لبش بو پشمای جیمین و پسرا ریخته بود بعد شوگا گفت
شوگا : لیانا چرا پسررو اونجوری زدی مرد بد بخت
لیانا : الان وایمیستادم نگا کنم
شوگا : خب جیمین داش میرفت
لیانا : خب جیمینو میزدن بعد اسیب میدید یه جاییش میشکست یا زخمی میشد بعد عروسیه خواهرم عقب میفتاد چی
شوگا : خب اگه برا خودت اینجوری میشد چی
لیانا : من مطمئن بودم برام اتفاقی نمیفته
شوگا : اوکی
می سو : ناموسا ایول
نامجون : ولی ایول خوب زدیش
جین : پسره کتلت شد یاع یاع یاع
جی هوپ : زیر دستات مرد به گمونم
شوگا : الحق که زن خودمه
جیمین : بعد تازه محلت نمیداد پسره از خودش دفاع کنه
تهیونگ : قشنگ با اسفالت یکی شد تازه فک کنم نسفشم جا موند
جونگکوک : حاجی بیخیال پسره راستی راستی ناکار شد رفت رفیقاش خمش کردن بردنش
ات : ابجی ناموسا همیشه وقتی یه کسی به من حرفی بزنه یا بخواد بزنتم یجوری طرفو میزنی بمیره مثلا اونسری بابا میخواست بزنتم رفتی بابارو زدی
پسرا و میسو : پشمام واقا
لیانا : اره
خب بریم خونه
رفتن خونه و اتفاق خاصی نیفتاد
روز عروسی سه زوج
خب دیگه همشون عروسی کردن اعضاهم همینطور وتا اخر عمر با خوبی و خوشی زندگی کردن
فردا
ات ویو
پاشدم که با جیمین کیوت مواجه شدم خدایا این چقر کیوته ادم دلش میخواد لپاشو بخوره انقدر که گوگولین خدایااااااااا
رفتم پایین داشتم صبحونه درست میکردم که خواهرم هم اومد
گفتم
ات : صبح بخیر ابجی
لیانا : صبح بخیر عزیز ابجی چیکار میکنی
ات : هیچی صبحونه درست میکنم
لیانا : منم اومدم کمک
ات : باشه
لیانا : خب یه سوال
ات : بپرس
لیانا : جیمین چجوری بهت اعتراف کرد
ات : گفت که دوسم داره منم اومدم کرم بریزم گفتم من دوست ندارم
لیانا : خاک تو سرت
ات : حالا بزار بقیشو بگم
لیانا : خب
ات : اول ناامید شد مثل چی یهو گفتم چون عاشقتم دیوونه بچه رفت تو شک بعدش خیلی خوشحال شد
لیانا : بگو قشنگ بچرو تا مرز سکته بردم
ات : دقیقا
لیانا : خاک تو سرت اگه همین یه خاطر خواتم سکته داده بودی من میومدم بگیرمت
ات : حالا که شوهرمه
لیانا : شوهرتون منتظر صبحونن ( به پشت سر ات اشاره کرد ات برگشت و با جیمین مواجه شد)
ات : کی اومدی
جیمین : از اولش بودم
ات: ودف پس من چرا ندیدمت
جیمین : چون کوری
لیانا : این جوری لاو میترکونین
ات : اونم به وقتش
جیمین : خانومی شیطون شدی
ات : اره دیگه
لیانا : اوکی اوکی فهمیدم بلدین
شوگا از پشت سرشون
شوگا : پخخخخ
ات و جیمین ری.دن یه خودشون
شوگا رو به لیانا : تو نترسیدی
لیانا : ادم از تو میترسه
شوگا : بله این دوتا ری.دن به خودشون
لیانا : خب اونا ادم نیستن
یهو می سو و نامجون و جین و جی هوپ و تهیونگ و جونگ کوک
زدن زیر خنده
این سری هم جیمین و ات و شوگا ری.دن به خودشون اما لیانا نه
لیانا : شما کی اومدین
پسرا و می سو : ما بعد از شوگا اومدیم
لیانا : اوکی بیاین صبحونه
همه : اوکی
پرش زما به تایمی که میخوان برن اماده شن برن بستنی فروشی
(بچها اتفاق خاصی نیفتاد که بنویسم )
لیانا : خب دخترا با ماشین من پسرام با ماشین خودشون
ات و می سو : اوکی
پسرا : اوکی
باهم رفتن بستنی فروشی بستنی سفارش دادن الان وایسادن بغل دیوار دارن میخورن
ات ویو
داشتیم بستنی میخوردیم که یه اکیپ پسر رد شدن به من گفتن
پسره رو به ات : جون بخورمت
اتویو
اینو که گفت جیمین گفت
جیمین : بیا اینو بگیر ( بستنیشو )
لیانا : چی چیو بگیر تو اینو بگیر ( بستنیشو داد به ات)
لیانا : که بخوریش ها برو عمتو بخور
ات ویو
لیانا اونقدر ترفو زد که بچها اکیپشو اون پسررو کول کردن فرار کردن
لیانا : خب ات بستنیمو بده ابجی کوچولو
ات : بستنیو داد
ذهن ات :پشمام تا به حال انقدر عصبی نبود ولی وقتی اون پسرارو زد برگشت دیگه عصبانی نبود برعکس لبخنده رضایت رو لبش بو پشمای جیمین و پسرا ریخته بود بعد شوگا گفت
شوگا : لیانا چرا پسررو اونجوری زدی مرد بد بخت
لیانا : الان وایمیستادم نگا کنم
شوگا : خب جیمین داش میرفت
لیانا : خب جیمینو میزدن بعد اسیب میدید یه جاییش میشکست یا زخمی میشد بعد عروسیه خواهرم عقب میفتاد چی
شوگا : خب اگه برا خودت اینجوری میشد چی
لیانا : من مطمئن بودم برام اتفاقی نمیفته
شوگا : اوکی
می سو : ناموسا ایول
نامجون : ولی ایول خوب زدیش
جین : پسره کتلت شد یاع یاع یاع
جی هوپ : زیر دستات مرد به گمونم
شوگا : الحق که زن خودمه
جیمین : بعد تازه محلت نمیداد پسره از خودش دفاع کنه
تهیونگ : قشنگ با اسفالت یکی شد تازه فک کنم نسفشم جا موند
جونگکوک : حاجی بیخیال پسره راستی راستی ناکار شد رفت رفیقاش خمش کردن بردنش
ات : ابجی ناموسا همیشه وقتی یه کسی به من حرفی بزنه یا بخواد بزنتم یجوری طرفو میزنی بمیره مثلا اونسری بابا میخواست بزنتم رفتی بابارو زدی
پسرا و میسو : پشمام واقا
لیانا : اره
خب بریم خونه
رفتن خونه و اتفاق خاصی نیفتاد
روز عروسی سه زوج
خب دیگه همشون عروسی کردن اعضاهم همینطور وتا اخر عمر با خوبی و خوشی زندگی کردن
۳.۱k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.