عشق در انتقام ۳
جین:
از اتاق ا/ت که اومدم بیرون رفتم سمت نامجون
_نگهبان هارو بفرست برن
نامجون:چرا مگه قرار نبود جانگ فردا بیاد؟
_بهش اعتماد ندارم ممکنه امروز بیاد
نامجون :باشه
رفتم سمت اتاقم
توی این اتاقم هیجکس به جز نامجون حق ورود نداشت
رفتم و با خستگی تمام خوابم برد
*
با تکون های وحشتناک نامجون تز خواب پریدم و هصبی گفتم:چیشده این چه وضع بیدار کردنه؟
نامجون:حق با تو بود جانگ اومده پایینه....هرچه زودتر باید ا/ت رو قایم کنیم
_چی؟اومده؟بدو ا/ت رو قایم کن
نامجون:کجا؟
_لعنتی....بیارش اتاق من...میدونی که جانگ نمیتونه بدون تجازه وارد شه
رفتم پایین عوضی اون پایین بود
_فکر میگردم گفتی فردا میام
پوزخند زد وگفت:الان اومدم مشکلی داری؟
_اره...چون خونه ی منه
از طرز نرف زونم اخماش رف تو هم
ادامه دادم:فکر نکن چون رئیسمی میتونی بهم دستور بدی.....مواظب رفتار باش جانگ نمیتونی ازم سواستفاده کنی
جانگ:دختره کجاست؟
_چرا میحوای ببینیش؟
با فکری که تو سرم بود ترسیدم....نکنه فهمیده این ا/ت هس؟
جانگ:چون سال هاس دنبالشم اون مال منه
فکر میگردم کشتمش ولی زندس
پس فهمیده که ا/ت هس
یهو نامجون اومد با ترس گفت:ا/ت نیییس
خودمو متعجب نشون دادم:چیی؟چطور ممکنه؟
اصلا به جانگ نگاه نمیکردم و میدونستم الان در حد انفجاره با داد زدن فهمیدم که نقشه رو باور کرده
جانگ:پس نگهبان ها چخ غلطی میگردن؟
_توی تشکیلاتم جاسوس داشتم فرستادم برن
جانگ:باید خودم ببینم
_باشه برو نگاه کن
جانگ:همینطور اتاقت
واشت زیاده روی میکرد ولی اگه جلوشو میگرفتم شک میکرد
_باشه ولی حق ورود رو نداری
امیداوارم ا/ت جلوی دید نباشه
رفتم دد اتاق رو باز کردم هردومون نفس عمیق گشیدیم من از روی اسودگی که ا/ت دیده ممیشه و اون از روی حرص
زود رفت بیرون
به محض رفتنش من و نامجون دست هامون برای بحاطر موفقیت به هم زدیم
نامجون:حالا ا/ت رو چیکار کنیم؟
_فکر همه جاشو کردم با ا/ت بیاید توضسح بدم
**&**
ا/ت
زیر تخت جین بودم دفعه اول که در باز شد از ترس مفسم رو حبس کردم
بعد جند دقیقه رفتن بیرون
نفسم داشت قطع میشد از ترس
یبار دیگه در باز شد فکر کردم جانگ هست
وای با صدای نامجون از ترسم از بین رفت
نامجون:دختر بیا بیرون رفت
دزدکی سرم رو از تخت اوردم بیرون:رفت؟
نامجون از طرز بیرون اومدنم خندید و مغرور گفت:معلومه که ارا مگه میشه نقشه ی نامجون و جین نگیره؟
پوکر فیس شدم....چقدر خودشیفته
نامجون:وایسا جین داره میاد
استرس گرفتم چند دقیقه بعد جین اومد و بدون مقدمه گفت:جانگ فهمیده تو همون دختری و نمردی و دربه در دنبالت هست که پیدات کنه و اطلاعات رو ازت بگیره و حتی شکنجه بده
و از اون طرف هم رقیب و دشمن های من میدونن که من توی خونم یه دختر دارم.....و شاید فکر کنن نامزد منی و ممکنه تورو اذیت کنن تا من ضعیف بشم و راه بیام.....و تو باید با من و توی خونه من بمونی تا من جانگ رو از سرراهم بردارم
چشمام افتاد کف پام...یعنی چییی؟بمونممم؟هوووف
ادامه داد:اگه با وجود تمام این مشکل ها میخوای بری...برو
_نه مگه دیوونم؟میمونم
**
صبح شده بود و از خواب بیدار شدم
رفتم پایین که صوای غر زون نامجون اومد:هی من به جین میگم بیا یه خدمتکار استخدام کنیم کیه که گوش کنه اشپزخونه منفجر شده رسما
رفتم داخل و با دیدن وضعیت آشپزخونه خندم گرفت
با هزار تلاش نامجون رو راضی کردم تا من اشمزی رو انجام بدم اونم گفت فقط به عنوان اعضای خانواده نه به عنوان خدمنکار
واقعا نامجون خیلی خوب بود خیلی
احرشم بهم نگاه کرد و گفت:نمیدونن جیا قراره بشه ولی تو قراره خیلی توی زندگی جین تاثیر بزاری
حرفش خیلی گنگ بود
به هرحال شروع کردن به تمیز کردن اشپزخونه
**
نگاهیی به اشپزخونه کردم....اووف چی کردی ا/ت....یه دست گللل
چون وقت نکردم اشپزی کنم برای اخرین بار غذا رد از بیرون سفارش دادیم و یه روزم اونحوری گذشت
ادامه در پارت بعدی
از اتاق ا/ت که اومدم بیرون رفتم سمت نامجون
_نگهبان هارو بفرست برن
نامجون:چرا مگه قرار نبود جانگ فردا بیاد؟
_بهش اعتماد ندارم ممکنه امروز بیاد
نامجون :باشه
رفتم سمت اتاقم
توی این اتاقم هیجکس به جز نامجون حق ورود نداشت
رفتم و با خستگی تمام خوابم برد
*
با تکون های وحشتناک نامجون تز خواب پریدم و هصبی گفتم:چیشده این چه وضع بیدار کردنه؟
نامجون:حق با تو بود جانگ اومده پایینه....هرچه زودتر باید ا/ت رو قایم کنیم
_چی؟اومده؟بدو ا/ت رو قایم کن
نامجون:کجا؟
_لعنتی....بیارش اتاق من...میدونی که جانگ نمیتونه بدون تجازه وارد شه
رفتم پایین عوضی اون پایین بود
_فکر میگردم گفتی فردا میام
پوزخند زد وگفت:الان اومدم مشکلی داری؟
_اره...چون خونه ی منه
از طرز نرف زونم اخماش رف تو هم
ادامه دادم:فکر نکن چون رئیسمی میتونی بهم دستور بدی.....مواظب رفتار باش جانگ نمیتونی ازم سواستفاده کنی
جانگ:دختره کجاست؟
_چرا میحوای ببینیش؟
با فکری که تو سرم بود ترسیدم....نکنه فهمیده این ا/ت هس؟
جانگ:چون سال هاس دنبالشم اون مال منه
فکر میگردم کشتمش ولی زندس
پس فهمیده که ا/ت هس
یهو نامجون اومد با ترس گفت:ا/ت نیییس
خودمو متعجب نشون دادم:چیی؟چطور ممکنه؟
اصلا به جانگ نگاه نمیکردم و میدونستم الان در حد انفجاره با داد زدن فهمیدم که نقشه رو باور کرده
جانگ:پس نگهبان ها چخ غلطی میگردن؟
_توی تشکیلاتم جاسوس داشتم فرستادم برن
جانگ:باید خودم ببینم
_باشه برو نگاه کن
جانگ:همینطور اتاقت
واشت زیاده روی میکرد ولی اگه جلوشو میگرفتم شک میکرد
_باشه ولی حق ورود رو نداری
امیداوارم ا/ت جلوی دید نباشه
رفتم دد اتاق رو باز کردم هردومون نفس عمیق گشیدیم من از روی اسودگی که ا/ت دیده ممیشه و اون از روی حرص
زود رفت بیرون
به محض رفتنش من و نامجون دست هامون برای بحاطر موفقیت به هم زدیم
نامجون:حالا ا/ت رو چیکار کنیم؟
_فکر همه جاشو کردم با ا/ت بیاید توضسح بدم
**&**
ا/ت
زیر تخت جین بودم دفعه اول که در باز شد از ترس مفسم رو حبس کردم
بعد جند دقیقه رفتن بیرون
نفسم داشت قطع میشد از ترس
یبار دیگه در باز شد فکر کردم جانگ هست
وای با صدای نامجون از ترسم از بین رفت
نامجون:دختر بیا بیرون رفت
دزدکی سرم رو از تخت اوردم بیرون:رفت؟
نامجون از طرز بیرون اومدنم خندید و مغرور گفت:معلومه که ارا مگه میشه نقشه ی نامجون و جین نگیره؟
پوکر فیس شدم....چقدر خودشیفته
نامجون:وایسا جین داره میاد
استرس گرفتم چند دقیقه بعد جین اومد و بدون مقدمه گفت:جانگ فهمیده تو همون دختری و نمردی و دربه در دنبالت هست که پیدات کنه و اطلاعات رو ازت بگیره و حتی شکنجه بده
و از اون طرف هم رقیب و دشمن های من میدونن که من توی خونم یه دختر دارم.....و شاید فکر کنن نامزد منی و ممکنه تورو اذیت کنن تا من ضعیف بشم و راه بیام.....و تو باید با من و توی خونه من بمونی تا من جانگ رو از سرراهم بردارم
چشمام افتاد کف پام...یعنی چییی؟بمونممم؟هوووف
ادامه داد:اگه با وجود تمام این مشکل ها میخوای بری...برو
_نه مگه دیوونم؟میمونم
**
صبح شده بود و از خواب بیدار شدم
رفتم پایین که صوای غر زون نامجون اومد:هی من به جین میگم بیا یه خدمتکار استخدام کنیم کیه که گوش کنه اشپزخونه منفجر شده رسما
رفتم داخل و با دیدن وضعیت آشپزخونه خندم گرفت
با هزار تلاش نامجون رو راضی کردم تا من اشمزی رو انجام بدم اونم گفت فقط به عنوان اعضای خانواده نه به عنوان خدمنکار
واقعا نامجون خیلی خوب بود خیلی
احرشم بهم نگاه کرد و گفت:نمیدونن جیا قراره بشه ولی تو قراره خیلی توی زندگی جین تاثیر بزاری
حرفش خیلی گنگ بود
به هرحال شروع کردن به تمیز کردن اشپزخونه
**
نگاهیی به اشپزخونه کردم....اووف چی کردی ا/ت....یه دست گللل
چون وقت نکردم اشپزی کنم برای اخرین بار غذا رد از بیرون سفارش دادیم و یه روزم اونحوری گذشت
ادامه در پارت بعدی
۱.۷k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.