p12
.
+:کسی که اینجا نیس، که یهو صدای ارباب بلند شد، منم تند تند از پله ها رفتم پایینو کنار اجوما ایستادم، دیدم که ارباب داره حسابی خدمتکارا رو دعوا میکنه. وقتی که قشنگ اونارو با خاک یکسان کرد روشو برگردوند و منو دید. سرمو انداختم پایین همین طور داشت بهم نزدیک میشد,
_خب خب خب...اینجا چی داریم؟ یه دختر کوچولوی بدبخت که گیر من اوفتاده( نیشخند)
یهو اجوما اومد جلوم و گفت
¶نه ارباب توروخدا کاری بهش نداشته باشین اون تازه وارده گناه داره...
_اجوما برو کنار...کاریش ندارم(نیشخند)
اومد نزدیکم جولی که اگه خم میشد سرش به سرم بخورد میکرد، داشت سرشو بهم نزدیک میکرد که یهو یادم اومد تعظیم نکردم. مث دیوونه ها خم شدم که تعظیم کنم اما سرم محکم به سرش برخورد کرد
_اخخخخ....چته؟ به فکر خودت نیستی به فکر صورت جذاب من باش....
+ببخشید ارباب..متاسفم..دیگه تکرار نمیشه
_اینهمه وقت تعظیم نکردی این 2 دقیقه هم روش...ولی...وایسا ببینم...از جات تکون نخور
دستشو گذاشت روی سرم که اخ بلندی گفتم
_هه مث اینکه به خودتم اسیب زدی...اجومااا
¶بله ارباب
_یه کیسه اب یخ بیار
¶چشم
اجوما کیسه رو به ارباب داد و ارباب کیسه یخ رو روی سرم گذاشت، داشتم همینطور نگاش میکردم اون واقعا بینظیر بود، ناگهان لبخندی غیر عمد زدم
_چیه؟ نکنه ازم خوشت اومده؟
+چی؟ نه نه نه اصلا..فقط..فقط اون کیسه یکم قلقلکم میده( داره زر میزنه، عاشق شده)
_اهوم باشه. حالا هم اینو بگیر خودت بزار رو سرت، دستم درد گرف
+باشه
_امروزو استراحت کن
+چی؟
_همون که شنیدی
+عام.. مرسی..ممنون
_بقیه هم برگردین سر کاراتون.
(شب)
¶ات دخترم
+بله
¶یه دقیقه بیا اشپز خونه
+اومدم، بله؟
¶میگم تو که با ارباب نسبتی نداری؟ داری؟
+نه، چه نسبتی؟
¶اخه اون خیلی باهات خوب رفتار کرد، ازون جونگ کوک همیشگی خیلی مهربون تر بود
+واقعا؟
¶هوم
∆اجوما راس میگه
+میتونم بپرسم شما کی هستین؟
∆من چا یونام، 3 ساله خدمتکار این خونم
+اها، خوشبختم...اونی
داشتم همین طور با خدمتکارا حرف میزدم که یهو.....
پایان پارت12
شرایط پارت13
لایک:8
بگین خوب بود یا نه؟
+:کسی که اینجا نیس، که یهو صدای ارباب بلند شد، منم تند تند از پله ها رفتم پایینو کنار اجوما ایستادم، دیدم که ارباب داره حسابی خدمتکارا رو دعوا میکنه. وقتی که قشنگ اونارو با خاک یکسان کرد روشو برگردوند و منو دید. سرمو انداختم پایین همین طور داشت بهم نزدیک میشد,
_خب خب خب...اینجا چی داریم؟ یه دختر کوچولوی بدبخت که گیر من اوفتاده( نیشخند)
یهو اجوما اومد جلوم و گفت
¶نه ارباب توروخدا کاری بهش نداشته باشین اون تازه وارده گناه داره...
_اجوما برو کنار...کاریش ندارم(نیشخند)
اومد نزدیکم جولی که اگه خم میشد سرش به سرم بخورد میکرد، داشت سرشو بهم نزدیک میکرد که یهو یادم اومد تعظیم نکردم. مث دیوونه ها خم شدم که تعظیم کنم اما سرم محکم به سرش برخورد کرد
_اخخخخ....چته؟ به فکر خودت نیستی به فکر صورت جذاب من باش....
+ببخشید ارباب..متاسفم..دیگه تکرار نمیشه
_اینهمه وقت تعظیم نکردی این 2 دقیقه هم روش...ولی...وایسا ببینم...از جات تکون نخور
دستشو گذاشت روی سرم که اخ بلندی گفتم
_هه مث اینکه به خودتم اسیب زدی...اجومااا
¶بله ارباب
_یه کیسه اب یخ بیار
¶چشم
اجوما کیسه رو به ارباب داد و ارباب کیسه یخ رو روی سرم گذاشت، داشتم همینطور نگاش میکردم اون واقعا بینظیر بود، ناگهان لبخندی غیر عمد زدم
_چیه؟ نکنه ازم خوشت اومده؟
+چی؟ نه نه نه اصلا..فقط..فقط اون کیسه یکم قلقلکم میده( داره زر میزنه، عاشق شده)
_اهوم باشه. حالا هم اینو بگیر خودت بزار رو سرت، دستم درد گرف
+باشه
_امروزو استراحت کن
+چی؟
_همون که شنیدی
+عام.. مرسی..ممنون
_بقیه هم برگردین سر کاراتون.
(شب)
¶ات دخترم
+بله
¶یه دقیقه بیا اشپز خونه
+اومدم، بله؟
¶میگم تو که با ارباب نسبتی نداری؟ داری؟
+نه، چه نسبتی؟
¶اخه اون خیلی باهات خوب رفتار کرد، ازون جونگ کوک همیشگی خیلی مهربون تر بود
+واقعا؟
¶هوم
∆اجوما راس میگه
+میتونم بپرسم شما کی هستین؟
∆من چا یونام، 3 ساله خدمتکار این خونم
+اها، خوشبختم...اونی
داشتم همین طور با خدمتکارا حرف میزدم که یهو.....
پایان پارت12
شرایط پارت13
لایک:8
بگین خوب بود یا نه؟
۲.۱k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.