رمان : بچه های من .
رمان : بچه های من .
عضو هشتم
چشمام رو باز کردم که دیدم هنوز کف خونم و یکی داره صدام میکنه
؟: خانم خانم حالتون خوبه؟
آت:شما کی هستین؟
؟:من تمیز کار خونم اومدم دیدم شما کف زمین افتادین حالتون خوبه؟
ات:آره خوبم
گوشیمو برداشتمو زنگ زدم تهیونگ که دیدم جواب نمیده
آخه الان چه وقت قهر کردنه اومدن زنگ بزنم جونگ کوک که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم دنی یه
دنی: مامان (بی حال)
ات: دنی معلوم هست شما کجایین؟
دنی:مامان ما.…(بی حال)
؟:به به ات خانوم دلم برات تنگ شده بود
ات:شما؟
؟:تو دیگه پسر عموتم نمیشناسی؟
ات:با بچه ها چیکار داری؟
؟:باباشونم خب میخواستم ببینمشون نیومدن مجبور شدم به زور بیارمشون ..به نظرت کار بدی کردم؟
ات:زود بچه هارو میاری اینجا
؟:عجله نکن عشقم تو هم قراره بیای اینجا
با چیزی که به سرم خورد دیگه چیزی ندیدم و دوباره بیهوش شدم
از زبون ریحانا
به صندلی بسته بودنم که بلاخره در باز شد
؟:د ..دخترم
ریحانا:شما؟
؟:من باباتم
ریحانا:بابا؟
؟:آ..آره ..ببخشید که این همه مدت تنهات گذاشتم لطفاً منو ببخش دخترم
ریحانا:یعنی چی؟من هیچی نمیفهمم
؟:میخوام اگه اجازه بدی بابات باشم یه بابای خوب که همه آرزوی داشتنش رو دارن
ریحانا:این همه سال کجا بودی هان؟
؟:مامانت منو انداخته بود زندان
ریحانا:زندان برای چی ؟
؟:قضیش خیلی طولانیه بعد همه رو برات میگم باشه؟
ریحانا:باشه ..حالا میشه دستمو باز کنی
؟:باشه پسرا دستاشو باز کنید
ریحانا:دنی و خاله کجان ؟
؟: بهت میگم کجان فعلا بیا بریم یه چیزی بخوریم
ریحانا:باشه
بعد اینکه غذا خوردم بابا همه چیز رو برام تعریف کرد از مامانم متنفرم چطور تونسته با همچین مرد مهربونی همچین کاری کنه دلم خیلی براش سوخت از اولم میدونستم ات یه هرزست آخه کی تو سن نه سالگی بچه دار میشه
از زبون ات
با سردرد چشمامو باز کردم که دیدم تو یه اتاقم بلند شدم سمت در رفتم دستگیره رو به سمت پایین کشیدم که در باز شد تعجب کردم فکر نمیکردم در باز باشه رفتم طبقه ی پایین که صدای خنده می اومدم سمت صدا رفتم که دیدم ریحانا و اون پسر عموی عوضیم و یه پسره دیگس که نمیشناسمش
(علامت پسر عمو&)
&: عه سلام بیدار شدی؟
ات: ریحانا تو اینجا چیکار میکنی؟
ریحانا:به تو چه
ات: درست حرف بزن
ریحانا:دوست دارم اینطوری حرف بزنم به تو هیچ ربطی نداره(بلند)
ات: دهنتو میبندی یا بیام ببندمش ؟(عصبی)
ریحانا:گوه میخوری
رفتم سمتش و زدم تو صورتش
ات:دختره ی پررو
&:هی چیکار داری میکنی به چه حقی رو دخترم دست بلند کردی؟(عربده)
ات: دخترت ؟ جالبه ..چی تو سرته ؟
&:هیچی من فقط دخترمو میخوام دوست دارم طعم پدر شدن رو بچشم
ات:من تورو میشناسم تو کسی نیستی که بخاطر این کارا بیای یه چیزی تو فکرته یه نقشه ای
عضو هشتم
چشمام رو باز کردم که دیدم هنوز کف خونم و یکی داره صدام میکنه
؟: خانم خانم حالتون خوبه؟
آت:شما کی هستین؟
؟:من تمیز کار خونم اومدم دیدم شما کف زمین افتادین حالتون خوبه؟
ات:آره خوبم
گوشیمو برداشتمو زنگ زدم تهیونگ که دیدم جواب نمیده
آخه الان چه وقت قهر کردنه اومدن زنگ بزنم جونگ کوک که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم دنی یه
دنی: مامان (بی حال)
ات: دنی معلوم هست شما کجایین؟
دنی:مامان ما.…(بی حال)
؟:به به ات خانوم دلم برات تنگ شده بود
ات:شما؟
؟:تو دیگه پسر عموتم نمیشناسی؟
ات:با بچه ها چیکار داری؟
؟:باباشونم خب میخواستم ببینمشون نیومدن مجبور شدم به زور بیارمشون ..به نظرت کار بدی کردم؟
ات:زود بچه هارو میاری اینجا
؟:عجله نکن عشقم تو هم قراره بیای اینجا
با چیزی که به سرم خورد دیگه چیزی ندیدم و دوباره بیهوش شدم
از زبون ریحانا
به صندلی بسته بودنم که بلاخره در باز شد
؟:د ..دخترم
ریحانا:شما؟
؟:من باباتم
ریحانا:بابا؟
؟:آ..آره ..ببخشید که این همه مدت تنهات گذاشتم لطفاً منو ببخش دخترم
ریحانا:یعنی چی؟من هیچی نمیفهمم
؟:میخوام اگه اجازه بدی بابات باشم یه بابای خوب که همه آرزوی داشتنش رو دارن
ریحانا:این همه سال کجا بودی هان؟
؟:مامانت منو انداخته بود زندان
ریحانا:زندان برای چی ؟
؟:قضیش خیلی طولانیه بعد همه رو برات میگم باشه؟
ریحانا:باشه ..حالا میشه دستمو باز کنی
؟:باشه پسرا دستاشو باز کنید
ریحانا:دنی و خاله کجان ؟
؟: بهت میگم کجان فعلا بیا بریم یه چیزی بخوریم
ریحانا:باشه
بعد اینکه غذا خوردم بابا همه چیز رو برام تعریف کرد از مامانم متنفرم چطور تونسته با همچین مرد مهربونی همچین کاری کنه دلم خیلی براش سوخت از اولم میدونستم ات یه هرزست آخه کی تو سن نه سالگی بچه دار میشه
از زبون ات
با سردرد چشمامو باز کردم که دیدم تو یه اتاقم بلند شدم سمت در رفتم دستگیره رو به سمت پایین کشیدم که در باز شد تعجب کردم فکر نمیکردم در باز باشه رفتم طبقه ی پایین که صدای خنده می اومدم سمت صدا رفتم که دیدم ریحانا و اون پسر عموی عوضیم و یه پسره دیگس که نمیشناسمش
(علامت پسر عمو&)
&: عه سلام بیدار شدی؟
ات: ریحانا تو اینجا چیکار میکنی؟
ریحانا:به تو چه
ات: درست حرف بزن
ریحانا:دوست دارم اینطوری حرف بزنم به تو هیچ ربطی نداره(بلند)
ات: دهنتو میبندی یا بیام ببندمش ؟(عصبی)
ریحانا:گوه میخوری
رفتم سمتش و زدم تو صورتش
ات:دختره ی پررو
&:هی چیکار داری میکنی به چه حقی رو دخترم دست بلند کردی؟(عربده)
ات: دخترت ؟ جالبه ..چی تو سرته ؟
&:هیچی من فقط دخترمو میخوام دوست دارم طعم پدر شدن رو بچشم
ات:من تورو میشناسم تو کسی نیستی که بخاطر این کارا بیای یه چیزی تو فکرته یه نقشه ای
۳.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.