پارت هشتم
پارت_هشتم
ت/م:آروم باش دخترم این روزی سخت میگذره
ا/ت:باشه خانم پارک من آرومم ولی از دست یونا خسته شدم
ت/م:کی خسته نشده دخترم ولی اینجا تنها کسی که تصمیم گیرنده ی اصلیه بابای جیمین هستش
ا/ت:باشه خانم پارک با اجازتون من غذا درست کنم.
ت/م:نمیخواد برو یکم استراحت کن
ا/ت:اما...
ت/م:خواهش میکنم دخترم فعلا در شرایت روحی مناسب نیستی
ا/ت:باشه چشم.
*(ویو جیمین) *
دیگه خسته شده بودم...
من ا/ت رو بیشتر از هرچی دوست دارم و خواهم داشت... این عشق... این عشق باید اعتراف شه.
آماده شدم تا همچی رو به ا/ت بگم.
*(ویو ا/ت) *
داشتم تو راهرو را میرفتم که یهو جیمین رو دیدم.
احساس کردم کمی ناراحته یا خوشحال.
جیمین :ا/ت یک لحضه میای اینجا.
ا/ت:چشم جیمین بفرما
جیمین:راستش نمیدونم چطور بهت بگم ولی من.. من... خیلی دوست دارم ا/ت.
ا/ت:چی؟؟
جیمین :از وقتی دیدمت قلبم یک جوری میشه. درسته ما نسبتی باهم نداریم ولی... من حسابی عاشقتم
ا/ت:جیمین منم دوست دارم... ولی یکم بهم زمان بده الان در شرایط روحی مناسبی نیستم
جیمین :باشه ا/ت هرچقدر که بخوای بهت وقت میدم تا حالت بهتر شه
ا/ت:ازت ممنونم
خواست نزدیکم بشه و ببوستم ولی من خودمو کشیدم عقب با ی خنده ی کیوتی گفتم
ا/ت:گفتم وقت بده مستر جیمین
جیمین :چشم ا/ت بانو
ا/ت:میگم میشه یک بار دیگه سگتو بهم نشون بدی
جیمین:البته بیا بهت نشونش بدم.
*(ویو یونا) *
اندفعه به چهره ی مامانم نگاه کردم. عصبانی نبود.
بلکه گفت
م/ی:دخترم تو باید هرچه سریع تر جیمین رو به خودت نزدیک کنی
یونا:هرکاری از دستم بر میاد انجام میدم مامان
واز اتاق رفت. منم تصمیم گرفتم کمی خوشگل کنم و برم حیاط تا با جیمین روبه رو شم منتظرم بمون جیمین جون.
*(ویو جیمین) *
با ا/ت رفتیم حیاط. تا با سگم اشناش کنم. وقتی سگمو دید یک متر. پرید هوا و افتاد بقلم.
ا/ت:غلط کردممم... بریممم...... تروخدااااا
جیمین:وای دختر تو چقدر ترسویی اینکه کاریت نداره
ا/ت:چرا دارههه
جیمین:بیا بقلش کن
ا/ت با هر سختی گزاشتم زمین که تا میخواست جیغ بزنه و فرار کنه گرفتمش.
ا/ت:جیمین ولم کننن.... جیمینننن... تروخداااا
جیمین:اگه بترسی بیشتر میاد نزدیکتا
ا/ت دیگه جیغ نزد.
بلکه وقتی سگم رفت پاشو لیس زد از خوشحالی اشک تو چشاش جمع شد
ا/ت:اوخدا.. تو چقدر نازی.. چرا فکر میکردم میخوای گاز بگیری
جیمین:دیدی گفتم
ا/ت:جیمین این خیلی بامزست
بقلش کردو داشتیم قربون صدقه ی سگم میرفتیم که یهو یونا رو دیدم.
یک آستین بلند با دامن مشکی. و کلاه بود. چقدر زشت شده بود
یونا:او سلام ا/ت سلام آقای جیمین
ا/ت:میشه وقتی حالم خوبه تو اون مادرت گند نزنید به حالم
جیمین :هرچه سریع تر برو
یونا :اما میخواستم باهاتون حرف بزنم
جیمین :ا/ت وایستا ببینم چی میگه الان میام
ا/ت:باشه
دستم درد گرفت 😂
ت/م:آروم باش دخترم این روزی سخت میگذره
ا/ت:باشه خانم پارک من آرومم ولی از دست یونا خسته شدم
ت/م:کی خسته نشده دخترم ولی اینجا تنها کسی که تصمیم گیرنده ی اصلیه بابای جیمین هستش
ا/ت:باشه خانم پارک با اجازتون من غذا درست کنم.
ت/م:نمیخواد برو یکم استراحت کن
ا/ت:اما...
ت/م:خواهش میکنم دخترم فعلا در شرایت روحی مناسب نیستی
ا/ت:باشه چشم.
*(ویو جیمین) *
دیگه خسته شده بودم...
من ا/ت رو بیشتر از هرچی دوست دارم و خواهم داشت... این عشق... این عشق باید اعتراف شه.
آماده شدم تا همچی رو به ا/ت بگم.
*(ویو ا/ت) *
داشتم تو راهرو را میرفتم که یهو جیمین رو دیدم.
احساس کردم کمی ناراحته یا خوشحال.
جیمین :ا/ت یک لحضه میای اینجا.
ا/ت:چشم جیمین بفرما
جیمین:راستش نمیدونم چطور بهت بگم ولی من.. من... خیلی دوست دارم ا/ت.
ا/ت:چی؟؟
جیمین :از وقتی دیدمت قلبم یک جوری میشه. درسته ما نسبتی باهم نداریم ولی... من حسابی عاشقتم
ا/ت:جیمین منم دوست دارم... ولی یکم بهم زمان بده الان در شرایط روحی مناسبی نیستم
جیمین :باشه ا/ت هرچقدر که بخوای بهت وقت میدم تا حالت بهتر شه
ا/ت:ازت ممنونم
خواست نزدیکم بشه و ببوستم ولی من خودمو کشیدم عقب با ی خنده ی کیوتی گفتم
ا/ت:گفتم وقت بده مستر جیمین
جیمین :چشم ا/ت بانو
ا/ت:میگم میشه یک بار دیگه سگتو بهم نشون بدی
جیمین:البته بیا بهت نشونش بدم.
*(ویو یونا) *
اندفعه به چهره ی مامانم نگاه کردم. عصبانی نبود.
بلکه گفت
م/ی:دخترم تو باید هرچه سریع تر جیمین رو به خودت نزدیک کنی
یونا:هرکاری از دستم بر میاد انجام میدم مامان
واز اتاق رفت. منم تصمیم گرفتم کمی خوشگل کنم و برم حیاط تا با جیمین روبه رو شم منتظرم بمون جیمین جون.
*(ویو جیمین) *
با ا/ت رفتیم حیاط. تا با سگم اشناش کنم. وقتی سگمو دید یک متر. پرید هوا و افتاد بقلم.
ا/ت:غلط کردممم... بریممم...... تروخدااااا
جیمین:وای دختر تو چقدر ترسویی اینکه کاریت نداره
ا/ت:چرا دارههه
جیمین:بیا بقلش کن
ا/ت با هر سختی گزاشتم زمین که تا میخواست جیغ بزنه و فرار کنه گرفتمش.
ا/ت:جیمین ولم کننن.... جیمینننن... تروخداااا
جیمین:اگه بترسی بیشتر میاد نزدیکتا
ا/ت دیگه جیغ نزد.
بلکه وقتی سگم رفت پاشو لیس زد از خوشحالی اشک تو چشاش جمع شد
ا/ت:اوخدا.. تو چقدر نازی.. چرا فکر میکردم میخوای گاز بگیری
جیمین:دیدی گفتم
ا/ت:جیمین این خیلی بامزست
بقلش کردو داشتیم قربون صدقه ی سگم میرفتیم که یهو یونا رو دیدم.
یک آستین بلند با دامن مشکی. و کلاه بود. چقدر زشت شده بود
یونا:او سلام ا/ت سلام آقای جیمین
ا/ت:میشه وقتی حالم خوبه تو اون مادرت گند نزنید به حالم
جیمین :هرچه سریع تر برو
یونا :اما میخواستم باهاتون حرف بزنم
جیمین :ا/ت وایستا ببینم چی میگه الان میام
ا/ت:باشه
دستم درد گرفت 😂
۲.۴k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.