دنیای کاغذیم را...
دنیای کاغذیم را...
سپردم دست قلم هایی که...
رقص روی سفیدی کاغذ را آموخته بودند...!!
دنیای خاکیم را..
سپردم دست پاهایی که...
دویدن را روی آن را خوب بلد بودند..!!
دنیای بیهودگی ام را..
سپردم دست خیال های باطلی که ..
شب را به روز خوب میدانستند چطور باید رساند..!!
دنیای گناهکاریم را...
سپردم دست خدایی که...
بخشیدن را خوب می دانست..!!
و دنیای دلدادگیم را...
سپردم دست تو که...
که..؟؟
که میدانی باید چه کرد با آن..؟؟
که میدانی...
بی وفا باشی میمرد دنیای بیچاره من..؟؟
دنیای کوچکی بود ولی پر از خواستن...
پر از خواهش
سپردم دست قلم هایی که...
رقص روی سفیدی کاغذ را آموخته بودند...!!
دنیای خاکیم را..
سپردم دست پاهایی که...
دویدن را روی آن را خوب بلد بودند..!!
دنیای بیهودگی ام را..
سپردم دست خیال های باطلی که ..
شب را به روز خوب میدانستند چطور باید رساند..!!
دنیای گناهکاریم را...
سپردم دست خدایی که...
بخشیدن را خوب می دانست..!!
و دنیای دلدادگیم را...
سپردم دست تو که...
که..؟؟
که میدانی باید چه کرد با آن..؟؟
که میدانی...
بی وفا باشی میمرد دنیای بیچاره من..؟؟
دنیای کوچکی بود ولی پر از خواستن...
پر از خواهش
۷۷۹
۰۴ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.