مخصوص دخترایی ک عشقشون ولشون کرده.تف توی این دنیای نکبت ب
مخصوص دخترایی ک عشقشون ولشون کرده.تف توی این دنیای نکبت بار
تمام دلخوشی من این بود که تو بیایی بنشینی روی این مبل کنارم
سیگاری آتش بزنی
دستم را بگیری
صاف توی چشم هایم نگاه کنی
بخندی و بگویی چه زیبا شده ای امشب...
تمام دلخوشی من این بود که غذای مورد علاقه ات را بپزم،
قاشق اول را که به دهان گذاشتی چشم هایت را ببندی و بگویی به به عالی...
تمام دلخوشی من این بود که وقتی میروم خرید حتمن جزو خرید هایم یک هدیه هم برای تو خریده باشم...
تمام دلخوشی من این بود که زنگ بزنی و برایم از اتفاقات روزمره حرف بزنی
که زنگ بزنم و غر بزنم و از اتفاقات روزمره حرف بزنم...
می دانی چقدر لباس تووی کمد دست نخورده مانده برای روزی که تو دعوتم کنی به خانه ات...
می دانی چند بار خیابان ها را گز کردم با خیال اینکه تو کنارم نشسته ای توی ماشین...
می دانی چند رستوران را با تصور اینکه تو روبرویم نشستی دو پرس غذا سفارش دادم...
می دانی چند بار برای سفرهای دونفره مان چمدان بستم و باز کردم...
می دانی هر مهمانی که رفتم تمام مدت با تو رقصیده ام
آنقدر در خانه خالی بلند بلند با تو حرف زده ام که همسایه ها به هم می گویند این همسایه روبرویی دیوانه است
می دانی من چقدر تنهایم
نه نمی دانی
تمام دلخوشی من همین ها بود
حالا که نوشتمشان همه آنها که می خوانندش به من می خندند به این دلخوشی های کوچک احمقانه...
تو دلخوشی های کوچک مرا به خاطر دلخوشی های بزرگ خودت گرفتی
مثل همین نوشته ها که می توانی بخوانی اما نمی خوانی...
آدم ها بعد از انتظار های طولانی میروند
مثل من که بی دلخوشی رفتم ...
تمام دلخوشی من این بود که تو بیایی بنشینی روی این مبل کنارم
سیگاری آتش بزنی
دستم را بگیری
صاف توی چشم هایم نگاه کنی
بخندی و بگویی چه زیبا شده ای امشب...
تمام دلخوشی من این بود که غذای مورد علاقه ات را بپزم،
قاشق اول را که به دهان گذاشتی چشم هایت را ببندی و بگویی به به عالی...
تمام دلخوشی من این بود که وقتی میروم خرید حتمن جزو خرید هایم یک هدیه هم برای تو خریده باشم...
تمام دلخوشی من این بود که زنگ بزنی و برایم از اتفاقات روزمره حرف بزنی
که زنگ بزنم و غر بزنم و از اتفاقات روزمره حرف بزنم...
می دانی چقدر لباس تووی کمد دست نخورده مانده برای روزی که تو دعوتم کنی به خانه ات...
می دانی چند بار خیابان ها را گز کردم با خیال اینکه تو کنارم نشسته ای توی ماشین...
می دانی چند رستوران را با تصور اینکه تو روبرویم نشستی دو پرس غذا سفارش دادم...
می دانی چند بار برای سفرهای دونفره مان چمدان بستم و باز کردم...
می دانی هر مهمانی که رفتم تمام مدت با تو رقصیده ام
آنقدر در خانه خالی بلند بلند با تو حرف زده ام که همسایه ها به هم می گویند این همسایه روبرویی دیوانه است
می دانی من چقدر تنهایم
نه نمی دانی
تمام دلخوشی من همین ها بود
حالا که نوشتمشان همه آنها که می خوانندش به من می خندند به این دلخوشی های کوچک احمقانه...
تو دلخوشی های کوچک مرا به خاطر دلخوشی های بزرگ خودت گرفتی
مثل همین نوشته ها که می توانی بخوانی اما نمی خوانی...
آدم ها بعد از انتظار های طولانی میروند
مثل من که بی دلخوشی رفتم ...
۳.۸k
۰۵ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.