من وارثِ تمامِ بَرده گانِ جهانم!
من وارثِ تمامِ بَرده گانِ جهانم!
بر دست هایم مُچ پیچِ مقدر فولاد،
گران سنگ دیرینه سال!
بر سینه ام داغ دُرُشت تپانچه و تسلیم
و بر گرده ام خفتِ آنان که از پیِ عشق،
برگابرگِ کتابِ تناسل را دوره می کنند!
من وارثِ تمامِ بَرده گانِ جهانم!
در نوازشِ نفس دزدِ تازیانه ها زاده شدم!
کتیبه ی کوروش
به سَر انگشتانِ خونینِ من در کوره نهاده شد!
مرا مقابلِ قدم های تیمور گردن زدند!
صحرازادگان به تاراج رویاهایم آمدند!
جمجمه ام خشتِ مناره ی چنگیز شد!
اسکندر بر خاکستر خنده هایم رقصید!
سمفونی هشتم بتهون را،
من در صفِ کوره های آشویتس نواختم
و هیروشیما قبای بلندِ تاولی اش را
بر تنم پوشاند!
ویتنام و بوسنی را تجربه کردم،
و صدای سوتِ خمپاره را شناختم
از آن پیش تر که مغزم را چونان پوکه ی پنبه ای پریشان کند!
من وارثِ تمامِ بَردگانِ جهانم!
برادر همسال نخستین تازیانه خورده ی تاریخ!
با نَسبی سرخ و درخت نامه ای خون آلود،
که مرا
به یکایکِ آدمیان پیوند داده است!
یغما گلرویی
بر دست هایم مُچ پیچِ مقدر فولاد،
گران سنگ دیرینه سال!
بر سینه ام داغ دُرُشت تپانچه و تسلیم
و بر گرده ام خفتِ آنان که از پیِ عشق،
برگابرگِ کتابِ تناسل را دوره می کنند!
من وارثِ تمامِ بَرده گانِ جهانم!
در نوازشِ نفس دزدِ تازیانه ها زاده شدم!
کتیبه ی کوروش
به سَر انگشتانِ خونینِ من در کوره نهاده شد!
مرا مقابلِ قدم های تیمور گردن زدند!
صحرازادگان به تاراج رویاهایم آمدند!
جمجمه ام خشتِ مناره ی چنگیز شد!
اسکندر بر خاکستر خنده هایم رقصید!
سمفونی هشتم بتهون را،
من در صفِ کوره های آشویتس نواختم
و هیروشیما قبای بلندِ تاولی اش را
بر تنم پوشاند!
ویتنام و بوسنی را تجربه کردم،
و صدای سوتِ خمپاره را شناختم
از آن پیش تر که مغزم را چونان پوکه ی پنبه ای پریشان کند!
من وارثِ تمامِ بَردگانِ جهانم!
برادر همسال نخستین تازیانه خورده ی تاریخ!
با نَسبی سرخ و درخت نامه ای خون آلود،
که مرا
به یکایکِ آدمیان پیوند داده است!
یغما گلرویی
۵۲۷
۱۱ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.