سلام امروز هم با یه داستان جدید از یه دختر کوچولو اومدم

سلام امروز هم با یه داستان جدید از یه دختر کوچولو اومدم...
دختر غصه ما خیلی دلش برای خودش تنگ شده برای زمانی که بهترین شاگرد مدرسه بود برای اینکه با کسی درارتباط نبود تا هیع دلش رو بشکنن اون موقع دختر کوچولوی ما عاشق نشده بود و دور از این دنیای بد بود...
اما یه هووو همه چی تغییر کرد انگار سرنوشت میخواست امتحانای زیادی ازش بگیره و اونو کلی اذیت کنه🖤🥀🚬
الان کلی مشکلات داره اون دختر کوچولو خیلی اذیته مدام فکرش درگیره ، شبا نمیخوابه ، غذا نمیخوره ، از درد قلبش گریه میکنه...🖤🥀
این دختر کوچولو خیلی چیزا رو تجربه کرده و بیشتر از سنش میفهمه و درک میکنه شاید بیشتر از یه مرد سن دار میفهمه و درک میکنه...💔🥀🚬
شاید بگید زندگی دختر کوچولو ها شاد و شنگوله بدون هیچ غم و غصه ای اما اشتباه میکنید منم اینطور فکر میکردم اما وقتی زندگی این دختر کوچولو رو دیدم فهمیدم چقدر اشتباه میکردم...😔
این دختر کوچولو خیلی ضعیف شده دیگه توانی واسه جنگیدن نداره تمام کسایی که حمایتش میکردن کم کم دارن میرن پشتش خیلی خالی شده🚬🥀
خیلی دلتنگ خدای مهربونشه اما اینقدر درگیر بدبختی هاش شده که خدارو فراموش کرده اما میدونید چیه خدا اونو فراموش نکرده...😪
اگر تا الان اون دختر کوچولو حمایت خدارو نداشت مرده بود...
همیشه آرزو داشته اون خیلی خیال پردازه و به آینده امیدواره اما زندگی مدام جلوی پاش سنگ میندازه اون دختر خیلی کوچیکیه نمیتونه اون سنگ هارو جا به جا کنه کسی هم نیست دستشو بگیره بگه بیا باهم جا به جا کنیم...🥀🖤🚬
تلاش میکنه تا بتونه اون سنگ هارو تنهایی جا به جا کنه...
نمیدونه چه سرنوشتی واسش نوشته شده و می‌ترسه😔
می‌ترسه قضاوت بشه و نتونه کاری کنه می‌ترسه تمام رویا هاش از بین برن💔
این دختر کوچولو داره عذاب میکشه🖤🚬🥀
( ش ) 🥀🚬🖤⚰🪦