خسته
دو هزار چشم غمگین به دو چشم واله گشته
به جهان جان رسیدم، غزلم ترانه گشته
تو روان به خواب شهری، من از این خیال ترسان
مگریز از خیالم، مگریز، رو مگردان!
می خواهمت بمان! می جویمت مرو!
سرگشته ام چو باد! می خواهمت بمان!
به کجا مرا کشانی که نمیدهی نشانم؟
به جز این دگر ندانم که تو جان این جهانی
اگر از غروب رویت هوسم کند شکایت
و گر این خیال واهی برد از سرم هوایت
دگرم روا نباشد که نظرم کنم به سویی
ببرد خیال، من را، ز جنون به جستجویی
من و گونههای خیسم به امید شانههایت
به فسون ماه ماند، شب سرد انتظارت
هوس از تو جان بگیرد به که گویمت چه بودی
مگر از تو دل ربودم که من از منم ربودی؟
به نگاه پر زمهرت، قسمت دهم به باران
من و قبله گاه چشمت، دو هزار چشم گریان
میخواهمت بمان! میجویمت مرو!
سرگشتهام چو باد! میخواهمت بمان!
“علیرضا کلیایی
به جهان جان رسیدم، غزلم ترانه گشته
تو روان به خواب شهری، من از این خیال ترسان
مگریز از خیالم، مگریز، رو مگردان!
می خواهمت بمان! می جویمت مرو!
سرگشته ام چو باد! می خواهمت بمان!
به کجا مرا کشانی که نمیدهی نشانم؟
به جز این دگر ندانم که تو جان این جهانی
اگر از غروب رویت هوسم کند شکایت
و گر این خیال واهی برد از سرم هوایت
دگرم روا نباشد که نظرم کنم به سویی
ببرد خیال، من را، ز جنون به جستجویی
من و گونههای خیسم به امید شانههایت
به فسون ماه ماند، شب سرد انتظارت
هوس از تو جان بگیرد به که گویمت چه بودی
مگر از تو دل ربودم که من از منم ربودی؟
به نگاه پر زمهرت، قسمت دهم به باران
من و قبله گاه چشمت، دو هزار چشم گریان
میخواهمت بمان! میجویمت مرو!
سرگشتهام چو باد! میخواهمت بمان!
“علیرضا کلیایی
۸.۵k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.