داستان من یادش بخیر روز اول که دیدمش اول راهنمایی مموقعی
داستان من یادش بخیر روز اول که دیدمش اول راهنمایی مموقعی سرویس میومد دنبالمون من فقط منتظر میموندم که فاطمه رو ببینم تو سرمای زمستون زیر بارون خیس میشدم میلرزیدم فقط دلم میخواست ببینمش موقعی که میخواست برود مدرسه و برگرده تموم دلخوشیم این بود که اون هست که به هیچ دختری دیگه فکر نمیکردم و اخ ای روزگار تا یه شب رفته بودم شیراز سر کار موقعی برگشتم دیدم در خونشون جشنه اولش گفتم شاید همسایشونه یا اصلا تولده رفتم نزدیکتر عروس و دوماده سوال کردم گفتند پسر فلانی بافاطمه عقدشونه به خدا هی فکر میکردم دارم خواب میبینم اما همش واقعیت بود اخه میگفت کسی جاتو نمیگیره چی شد واقعا یهو با خودمون میگفتیم بدون هم نمیشه زندگی کرد کاش بمیرم اخه نفسم بود زندگیم بود همه دنیام بود الان بچه دار شده اما من هنوز دلشکسته ام من هنوز میبینمش یاد خاطرات میفتم من مهدی ۲۹ سال از استان فارس جوون خوشتیپ و سالم اما اینقدر درد ناراحتی داشتم الان روزی هزارتا قرص میخورم تا اروم بشم اما نمیشه در اخر خواهش میکنم خواهش اگه دختری اگه اومد خواستگاریت مشکل مالی داشت بهش فرصت بده و اگه پسر هستی دل دخترا خیلی زود میشکنه دلشونو نشکونید و تشکر
۳۴۲
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.