عاشقانه های شبنم درکنار زندگیم
چه صفایی به دل ما بدهد
دست گرم تو اگر پا بدهد
اگر آن پنجهی چون نیمهی تیر
بشود در دی دست من اسیر
چه بهاری بشود حال دلم
خوش به حال من و اقبال دلم
اگر این حادثهی معجزهگر
بسپارد بت غم را به تبر
لب به جز خنده چه کاری دارد؟
غنچهای هست و بهاری دارد
کاش آغوش تو باشد قفسم
آنقدر تنگ، بگیرد نفسم
تا پر و بال دلم باز شود
عمر من در بغل آغاز شود
ای زلیخا برس و با لب تر
یوسفت را به یکی بوسه بخر
بی تو هر جای جهان زندان است
فصلهایش همه یخبندان است
جانم از مرگ نمیپرهیزد
حالم از هر چه به هم میریزد
هستیام مشکل معنا دارد
هرچه پرپر بزنم جا دارد
زندگی آش دهان سوزی نیست
صبر هم سوزن لبدوزی نیست
چشم من چشمهی خونی جاری
رخت گل خار و خودش در خواری
در جهانی که پر از نور تو نیست
میشود رنج نبرد و نگریست؟
ای بت معجزهگر با من باش
همه جا از همه سر بامن باش
پا بده، دست بده، یاری کن
رفتم از دست، بیا کاری کن
باش با من که بمانم باقی
به بقای من اگر مشتاقی!
دست گرم تو اگر پا بدهد
اگر آن پنجهی چون نیمهی تیر
بشود در دی دست من اسیر
چه بهاری بشود حال دلم
خوش به حال من و اقبال دلم
اگر این حادثهی معجزهگر
بسپارد بت غم را به تبر
لب به جز خنده چه کاری دارد؟
غنچهای هست و بهاری دارد
کاش آغوش تو باشد قفسم
آنقدر تنگ، بگیرد نفسم
تا پر و بال دلم باز شود
عمر من در بغل آغاز شود
ای زلیخا برس و با لب تر
یوسفت را به یکی بوسه بخر
بی تو هر جای جهان زندان است
فصلهایش همه یخبندان است
جانم از مرگ نمیپرهیزد
حالم از هر چه به هم میریزد
هستیام مشکل معنا دارد
هرچه پرپر بزنم جا دارد
زندگی آش دهان سوزی نیست
صبر هم سوزن لبدوزی نیست
چشم من چشمهی خونی جاری
رخت گل خار و خودش در خواری
در جهانی که پر از نور تو نیست
میشود رنج نبرد و نگریست؟
ای بت معجزهگر با من باش
همه جا از همه سر بامن باش
پا بده، دست بده، یاری کن
رفتم از دست، بیا کاری کن
باش با من که بمانم باقی
به بقای من اگر مشتاقی!
۸.۲k
۲۶ آبان ۱۴۰۲