ای که در غفلتی و بنده ی دنیا شده ای!
ای که در غفلتی و بنده دنیا شده ای
که تو مشغول فنا غافل از عقبا شده ای
هیچ دانی بشرا آمدنت بهر چه بود
از چه رو ساکن این منزل و ماوا شده ای
رفتنی گشته مقرر پی این آمدنت
در گذرگاه اجل از چه شکیبا شده ای
کس نماند به عدم می رود این قافله زود
بار نابسته چرا پس تو مهیا شده ای
که می داند،
شاید همین امشب، شب آخر زندگی مان باشد
شاید همین امشب، آخرین شبی باشد که شب را تجربه می کنیم
شاید همین امشب، وقتی به خواب می رویم، دیگر خواب ابدی، ما را فراگیرد
شاید همین امشب، شبی باشد که دیگر چشمانمان صبح روشن دنیا را تجربه نکند
شاید شبی باشد که دیگر طلوع خورشید را برای ما به ارمغان نیاورد
شبی باشد که دیگر گلبرگ های زیبای بهار را از حس لامسه مان دریغ کند
شبی باشد که دیگر حرارت آفتاب تابستان را بر پوست تنمان افسانه سازد
شبی باشد که دیگر روزهای سرد و رنگارنگ پاییز را تکرار نکند
شبی باشد که دیگر گلوله های برفی زمستان را در دستانمان قرار ندهد!
که می داند از این موهبت زیستن، تا کدام لحظه و کدام شبِ این دنیای تمام شدنی، برخوردار خواهد بود..
چه زود...
چه زود باید مقابل حسابرسِ کُل، بایستیم و پاسخ ذره ذره اعمالمان را به صاحب و مولایمان بدهیم!
که می داند، شاید امشب، همان شب باشد؛ همان شب که از بدو تولدمان انتظار ما را می کشد و ما سرگرم زرق و برق راه بودیم و از مقصد و مقصود، غافل!
اگر در تمام لحظه هایمان یاد مرگ جاری بود انسانیت را در بازار مکاره دنیا به منصب و سکه ای نمی فروختیم؛ برای آموختن و بهتر عمل کردن، لحظه ای را از دست نمی دادیم؛ خودمان را به خواب فراموشی نمی زدیم، نافرمانی و خیانت به دین الهی نمی کردیم و خودمان را بدهکار هزاران هزار نفر که آن ها را از راه حق دور کرده یا بدان ها ظلم روا داشته، بدهکار قطره قطره خون شهدای دفاع مقدس..
باور نمی کنید، نه؟!
باور نمی کنید که شاید امشب، شب پایان باشد؟! کم نیستند کودکانی که جوانی را ندیدند؛ جوانانی که میانسالی را تجربه نکردند؛ میانسالانی که پیر نشدند!
کم نیستند عبرت هایی که جدی نمی گیریمشان!
کم نیستند؛ کم نیستند...
اگر کم نمی آورید و خودتان را نمی بازید، بگویم:
شاید امشب، همان شب باشد؛ که فردا صبح، هر که ما را می شناخت، با شنیدن ناممان فاتحه ای قرائت نماید و زیر لب زمزمه کند:
إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ (بقره/156)
به خداوند قادر متعال
به ذات اقدس حضرت حق
به عزت و جلال کبریایی خدای احد و واحد
شاید همین امشب، شب آخر زندگی مان باشد
شک نکن!
هر شب؛ هر روز؛ هر لحظه؛ تکرار همین فکرِ الهی؛ یعنی: "به یاد داشتن مکرر و همیشگی «یاد مرگ»" ما را تغییر می دهد!
یاد مرگ، از ما فردی خاشع،صبور، آرام، مهربان، تلاشگر، حامی، دوست داشتنی، مربی، دستگیر، تشنه علم و با تقوا می سازد!
یاد مرگ، به جسم مردۀ متحرکمان، حیاتی الهی و زندگی سرشار از پویایی و زیبایی می بخشد ،یاد مرگ، غرورمان را خاک می کند و قلبمان را پاک، یاد مرگ، ما را آدم می کند، از ما انسان می آفریند!
یاد مرگ، یاد شیرین دوستان خداست...
لحظه هامان سرشار از یاد تعالی دهنده و آرامبخش مرگـــــــــــ
_ای هر چه خائن و ساکت!بهراسید!ان شاءالله ظهور نزدیک است!
که تو مشغول فنا غافل از عقبا شده ای
هیچ دانی بشرا آمدنت بهر چه بود
از چه رو ساکن این منزل و ماوا شده ای
رفتنی گشته مقرر پی این آمدنت
در گذرگاه اجل از چه شکیبا شده ای
کس نماند به عدم می رود این قافله زود
بار نابسته چرا پس تو مهیا شده ای
که می داند،
شاید همین امشب، شب آخر زندگی مان باشد
شاید همین امشب، آخرین شبی باشد که شب را تجربه می کنیم
شاید همین امشب، وقتی به خواب می رویم، دیگر خواب ابدی، ما را فراگیرد
شاید همین امشب، شبی باشد که دیگر چشمانمان صبح روشن دنیا را تجربه نکند
شاید شبی باشد که دیگر طلوع خورشید را برای ما به ارمغان نیاورد
شبی باشد که دیگر گلبرگ های زیبای بهار را از حس لامسه مان دریغ کند
شبی باشد که دیگر حرارت آفتاب تابستان را بر پوست تنمان افسانه سازد
شبی باشد که دیگر روزهای سرد و رنگارنگ پاییز را تکرار نکند
شبی باشد که دیگر گلوله های برفی زمستان را در دستانمان قرار ندهد!
که می داند از این موهبت زیستن، تا کدام لحظه و کدام شبِ این دنیای تمام شدنی، برخوردار خواهد بود..
چه زود...
چه زود باید مقابل حسابرسِ کُل، بایستیم و پاسخ ذره ذره اعمالمان را به صاحب و مولایمان بدهیم!
که می داند، شاید امشب، همان شب باشد؛ همان شب که از بدو تولدمان انتظار ما را می کشد و ما سرگرم زرق و برق راه بودیم و از مقصد و مقصود، غافل!
اگر در تمام لحظه هایمان یاد مرگ جاری بود انسانیت را در بازار مکاره دنیا به منصب و سکه ای نمی فروختیم؛ برای آموختن و بهتر عمل کردن، لحظه ای را از دست نمی دادیم؛ خودمان را به خواب فراموشی نمی زدیم، نافرمانی و خیانت به دین الهی نمی کردیم و خودمان را بدهکار هزاران هزار نفر که آن ها را از راه حق دور کرده یا بدان ها ظلم روا داشته، بدهکار قطره قطره خون شهدای دفاع مقدس..
باور نمی کنید، نه؟!
باور نمی کنید که شاید امشب، شب پایان باشد؟! کم نیستند کودکانی که جوانی را ندیدند؛ جوانانی که میانسالی را تجربه نکردند؛ میانسالانی که پیر نشدند!
کم نیستند عبرت هایی که جدی نمی گیریمشان!
کم نیستند؛ کم نیستند...
اگر کم نمی آورید و خودتان را نمی بازید، بگویم:
شاید امشب، همان شب باشد؛ که فردا صبح، هر که ما را می شناخت، با شنیدن ناممان فاتحه ای قرائت نماید و زیر لب زمزمه کند:
إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ (بقره/156)
به خداوند قادر متعال
به ذات اقدس حضرت حق
به عزت و جلال کبریایی خدای احد و واحد
شاید همین امشب، شب آخر زندگی مان باشد
شک نکن!
هر شب؛ هر روز؛ هر لحظه؛ تکرار همین فکرِ الهی؛ یعنی: "به یاد داشتن مکرر و همیشگی «یاد مرگ»" ما را تغییر می دهد!
یاد مرگ، از ما فردی خاشع،صبور، آرام، مهربان، تلاشگر، حامی، دوست داشتنی، مربی، دستگیر، تشنه علم و با تقوا می سازد!
یاد مرگ، به جسم مردۀ متحرکمان، حیاتی الهی و زندگی سرشار از پویایی و زیبایی می بخشد ،یاد مرگ، غرورمان را خاک می کند و قلبمان را پاک، یاد مرگ، ما را آدم می کند، از ما انسان می آفریند!
یاد مرگ، یاد شیرین دوستان خداست...
لحظه هامان سرشار از یاد تعالی دهنده و آرامبخش مرگـــــــــــ
_ای هر چه خائن و ساکت!بهراسید!ان شاءالله ظهور نزدیک است!
۱۳.۰k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.