پارت ۳۰
پارت ۳۰
(متین)
صبح ساعت ۶ بیدار شدم قرار بود ساعت ۷ بریم ، رفتم پایین فقط آرمان بیدار بود ، انگار دومین نفر بودم ،
من: سلام صبح به خیر
آرمان: سلام صبح تو ام به خیر
من : چرا کسی بیدار نیست ، قراره یک ساعت دیگه بریما،
آرمان: نگران نباش بیدار میشن
همون لحظه آرشام اومد بیرون ، چشماش پر خواب بود، بیچاره ترنم این آرشام وقتی از خواب بیدار میشه هیچی
حالیش نیست ، فقط گشنشه ،
من: علیک
آرشام : سلام صبحانه کو؟
من: منتظر بودیم همه بیان بعد ،
آرشام همون لحظه برگشت بالا
منً: کجا؟
آرشام: برم بالا بقیه رو بیدار کنم
آرمان : گشنشه ها
من : هوووم
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
(رادوین )
خواب بودم که حس کردم یکی داره مث جغجغه تکونم میده ،
من : ای بمیرییییییییی
آرشام : من بمیرم ؟دلت میاد ؟
من: آره دلم میاد ، گم رو میخوام بخوابم
آرشام : پاشو گشنمه
من : خب به من چه ً؟
آرشام : ۵۰ دقیقه دیگه باید بریما
به زور بلندم کرد و آخر سرم رفت جلو اتاق دخترا و فقط در میزد
ترنم از پشت در گفت : این کدوم خریه هی میزنه به در ، خونه خودت نیستا
آرشام : اول سلام ، دوم به شوهرشون نمیگن خر ،و سوم منظورت از خونه خودت نیست چیه؟
ترنم : طویله دیگه
آرشام: خونه من خوه تو ام هست ، بیاین بریم پایین میخوایم بریم ،
بعد یکم وقت هر سه تاشون اومدن بیرون و میز صبحانه رو چیدن ، نفس وقتی سر میز نشسته بود هر دفعه
چشماش بسته میشد ، معلوم بود به زور بیدارش کردن
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
(ترنم)
هر چی فکر کردم دیدم این آرشام ول کن نیست به زور بیدار شدم ، هلیا ام بیدار شده بود ولی نفس ...
هر چی صداش زدم بیدار نشد ، فکر کنم دیر تر از هر دو مون خوابیده ،
من : نننننننننننننننننفففففففففففففسسسسسسسسسسسسسسس😈
یه لحظه دیدم گیج نشست تو جاش و با تعجب به من نگاه میکرد ،
نفس: تری خره نصفه شو بده بیرون
من : خر عمته پاشو بریم دو ساعته علافه. تو ایم
نفس : اصلا مگه ساعت چنده ؟
من: ۶:۲۰
نفس: خب باشه
هلیا،: چهل دقیقه دیگه باید راه بیوفتیما
به زور بیدار شد و همراهمون اومد پایین
(متین)
صبح ساعت ۶ بیدار شدم قرار بود ساعت ۷ بریم ، رفتم پایین فقط آرمان بیدار بود ، انگار دومین نفر بودم ،
من: سلام صبح به خیر
آرمان: سلام صبح تو ام به خیر
من : چرا کسی بیدار نیست ، قراره یک ساعت دیگه بریما،
آرمان: نگران نباش بیدار میشن
همون لحظه آرشام اومد بیرون ، چشماش پر خواب بود، بیچاره ترنم این آرشام وقتی از خواب بیدار میشه هیچی
حالیش نیست ، فقط گشنشه ،
من: علیک
آرشام : سلام صبحانه کو؟
من: منتظر بودیم همه بیان بعد ،
آرشام همون لحظه برگشت بالا
منً: کجا؟
آرشام: برم بالا بقیه رو بیدار کنم
آرمان : گشنشه ها
من : هوووم
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
(رادوین )
خواب بودم که حس کردم یکی داره مث جغجغه تکونم میده ،
من : ای بمیرییییییییی
آرشام : من بمیرم ؟دلت میاد ؟
من: آره دلم میاد ، گم رو میخوام بخوابم
آرشام : پاشو گشنمه
من : خب به من چه ً؟
آرشام : ۵۰ دقیقه دیگه باید بریما
به زور بلندم کرد و آخر سرم رفت جلو اتاق دخترا و فقط در میزد
ترنم از پشت در گفت : این کدوم خریه هی میزنه به در ، خونه خودت نیستا
آرشام : اول سلام ، دوم به شوهرشون نمیگن خر ،و سوم منظورت از خونه خودت نیست چیه؟
ترنم : طویله دیگه
آرشام: خونه من خوه تو ام هست ، بیاین بریم پایین میخوایم بریم ،
بعد یکم وقت هر سه تاشون اومدن بیرون و میز صبحانه رو چیدن ، نفس وقتی سر میز نشسته بود هر دفعه
چشماش بسته میشد ، معلوم بود به زور بیدارش کردن
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
(ترنم)
هر چی فکر کردم دیدم این آرشام ول کن نیست به زور بیدار شدم ، هلیا ام بیدار شده بود ولی نفس ...
هر چی صداش زدم بیدار نشد ، فکر کنم دیر تر از هر دو مون خوابیده ،
من : نننننننننننننننننفففففففففففففسسسسسسسسسسسسسسس😈
یه لحظه دیدم گیج نشست تو جاش و با تعجب به من نگاه میکرد ،
نفس: تری خره نصفه شو بده بیرون
من : خر عمته پاشو بریم دو ساعته علافه. تو ایم
نفس : اصلا مگه ساعت چنده ؟
من: ۶:۲۰
نفس: خب باشه
هلیا،: چهل دقیقه دیگه باید راه بیوفتیما
به زور بیدار شد و همراهمون اومد پایین
۳.۳k
۱۹ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.