می گریم و می خندم ، دیوانه چنین باید
می گریم و می خندم ، دیوانه چنین باید
می سوزم ومی سازم ، پروانه چنین باید "*
جام لب سرخت را بوسیدم و سرمستم
بی باده شدم مستش، پیمانه چنین باید
باید که بنوشم می از جام لب سرخت
تا جان و دلم گردد، مستانه چنین باید
آباد نخواهد شد دل تا که نفس دارم
تا گنج غمت دارد، ویرانه چنین باید
با باد صبا دستم می جنگد و می گوید
گر زلف چنان باشد، پس شانه چنین باید
از غیرت دستانم، زلفت به خروش آمد:
احسنت، سخن با هر بیگانه چنین باید
بر حال من عاشق می خندی و من بر آن
می گریم و می خندم ، دیوانه چنین باید
می سوزم ومی سازم ، پروانه چنین باید "*
جام لب سرخت را بوسیدم و سرمستم
بی باده شدم مستش، پیمانه چنین باید
باید که بنوشم می از جام لب سرخت
تا جان و دلم گردد، مستانه چنین باید
آباد نخواهد شد دل تا که نفس دارم
تا گنج غمت دارد، ویرانه چنین باید
با باد صبا دستم می جنگد و می گوید
گر زلف چنان باشد، پس شانه چنین باید
از غیرت دستانم، زلفت به خروش آمد:
احسنت، سخن با هر بیگانه چنین باید
بر حال من عاشق می خندی و من بر آن
می گریم و می خندم ، دیوانه چنین باید
۱.۱k
۰۳ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.