پارت سوم
#پارت سوم
همین که خواستم رو مو بر گردونم صدای شکمم اومد این قدر
گرسنه بودم همیه این هاهم به خاطر تعصب غذا این چند روزه
واسه مخالفت با اون ازدواج کوفتی بودکه چیزی نخودره بودم
برگشتم طرف خانمه و گفتم:
میشه یه تکه نون به من بدید بخورم؟
با تعجب نگاهی بهم انداخت و گفت: گدایی؟ 😕
بهم بر خورد تند گفتم:
نه ! نه! من اینجا غریبم. گم شدم تلفن هم ندارم مرسی دیگه نون نمی خوام
اومدم برگردم برم که خانمه با عجله دستم و گرفت و
گفت : نه نه من منظوری نداشتم حالا بیا داخل یه چیزی
بیارم بخوری گلم
گفتم : نه ممنون نمی خواد من پرویی کردم من میرم
خانمه: بیا تو تعارف نکن یه تکه نون هست تو خونه که بدم
بخوری عزیزم
لبخندی زدم و گفتم: ممنون از لطفتون
زن جلو تر از من رفت داخل و شیلنگ رو جمع کن و گوشه ای
از حیاط گذاشت به طرف خونه حرکت کرد منم مثل جوجه
اردک خوشکل 😎 دنبالش رفتم
همین جوری که لنگ می زدم و اروم میرفتم خانمه متوجه
اروم اومدنم شد و برگشت سمتم و گفت: پات چیشده ؟
گفتم : افتادم پیچ خورده .
خانمه: در رفته شاید؟
من : نه در نرفته اگه در رفته بود که من نمی تونستم الان
باهاش راه برم فقط ضرب دیده
اهانی گفت و برگشت و در همون حال گفت : بیا بریم داخل
من : نه ممنون همین جا تو ایوون میشینم
خانمه : هر طور راحتی خانمی
تشکری کردمو خانمه رفت دلخل یه چیزه واسم بیاره بخورم
همین که تنها شدم انگار مخم راه افتاد حالا من باید چه کار
میکردم ؟
واقعا خیلی بی فکر بودم که بدون هیچ فکری و پولی فرار
کردم که مثلا چی حالاکجا برم؟
ولی به خودم تشرزدم وگفتم اگه مونده بودم الان زن اون
مردک هیز شده بودم .
یعنی تا حالا دگه فهمیدن من فرار کردم؟
نکنه مامان چیزیش شه ؟ بابا چه کار میکنه حالا؟
تو همین فکرا بودم که با تکون خوردن دستی به خودم اومدم
و...........
چطوره بود لطفا نظر بدید😐
همین که خواستم رو مو بر گردونم صدای شکمم اومد این قدر
گرسنه بودم همیه این هاهم به خاطر تعصب غذا این چند روزه
واسه مخالفت با اون ازدواج کوفتی بودکه چیزی نخودره بودم
برگشتم طرف خانمه و گفتم:
میشه یه تکه نون به من بدید بخورم؟
با تعجب نگاهی بهم انداخت و گفت: گدایی؟ 😕
بهم بر خورد تند گفتم:
نه ! نه! من اینجا غریبم. گم شدم تلفن هم ندارم مرسی دیگه نون نمی خوام
اومدم برگردم برم که خانمه با عجله دستم و گرفت و
گفت : نه نه من منظوری نداشتم حالا بیا داخل یه چیزی
بیارم بخوری گلم
گفتم : نه ممنون نمی خواد من پرویی کردم من میرم
خانمه: بیا تو تعارف نکن یه تکه نون هست تو خونه که بدم
بخوری عزیزم
لبخندی زدم و گفتم: ممنون از لطفتون
زن جلو تر از من رفت داخل و شیلنگ رو جمع کن و گوشه ای
از حیاط گذاشت به طرف خونه حرکت کرد منم مثل جوجه
اردک خوشکل 😎 دنبالش رفتم
همین جوری که لنگ می زدم و اروم میرفتم خانمه متوجه
اروم اومدنم شد و برگشت سمتم و گفت: پات چیشده ؟
گفتم : افتادم پیچ خورده .
خانمه: در رفته شاید؟
من : نه در نرفته اگه در رفته بود که من نمی تونستم الان
باهاش راه برم فقط ضرب دیده
اهانی گفت و برگشت و در همون حال گفت : بیا بریم داخل
من : نه ممنون همین جا تو ایوون میشینم
خانمه : هر طور راحتی خانمی
تشکری کردمو خانمه رفت دلخل یه چیزه واسم بیاره بخورم
همین که تنها شدم انگار مخم راه افتاد حالا من باید چه کار
میکردم ؟
واقعا خیلی بی فکر بودم که بدون هیچ فکری و پولی فرار
کردم که مثلا چی حالاکجا برم؟
ولی به خودم تشرزدم وگفتم اگه مونده بودم الان زن اون
مردک هیز شده بودم .
یعنی تا حالا دگه فهمیدن من فرار کردم؟
نکنه مامان چیزیش شه ؟ بابا چه کار میکنه حالا؟
تو همین فکرا بودم که با تکون خوردن دستی به خودم اومدم
و...........
چطوره بود لطفا نظر بدید😐
۳.۶k
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.