پارت چهارم
#پارت چهارم
با تکون دادن دستی به خودم اومدم این قدر مشغول فکر
بودم که اصلا متوجه اومدن خانمه و اوردن سینی غذا نشده
بودم سریع جواب دادم: جانم؟ببخشید😳
خانمه : هواست کجاست تو دختر جون؟برات غذا اوردم نوش جونت بخور گلم واسه اموات منم یه فاتحه ای هم بخون
من: حتما میخونم ممنون ببخشید مزاحم شدم
خانمه : نه بابا مراحمی گلم غذات رو بخور
بیچاره بلند شد و رفت داخل تا من راحت بتونم غذا بخورم
و سختم نباشه به سینی نگاهی کردم یک لیوان دوغ و سبزی و
چند تا کتلت توی بشقاب بود و نون بربری این قدر گرسنه
بودم که تقربا حمله کردم به غذا و در عرض چند دقیقه کل
کتلت ها رو خوردم داشتم خفه میشدم که سریع لیوان دوغ
رو سر کشیدم و دستم رو شکمم گذاشتم و گفتم خدایا من که
سیر شدم خودت واسه همه گرسنه ها غذا برسون چند وقتی
بود چیزی نخورده بود از استرس زیادی که داشتم همون هم
که می خوردم کوفتم می شد و با هر وعده باکتک های بابا جانم
کاملا سیر میشدم هه😔
بی خیال فکرو خیال شدم و سعی کردم خیال نکنم و دنبال راه
چاره ای باشم تا کی میتونستماز مردم بخواهم از غذا هاشون
بهم بدن تا سیرشم ؟ پووووف الانم هم بهتره بلند شم برم تا
کی بمونم خونه مردم ؟ یا علی گفتم و بلنده شدم و خانمه رو صدا زدم که تشکر کنم
-خانم ... خانم...
سریع از خونه بیرون اومد و گفت:
-جانم ؟ عه کجا ؟ می خوای بری؟؟؟؟
( نه پس شوخی کردم دور هم یه خورده بخندیم والا )
- اره خیلی زحمت دادم بازم تشکر بابت لطفتون😃
خانمه: عمرا بزارم بری بشین دخترم یه دقیقه فقط
(اوه اوه اصلا اینجا بو های خوبی نمی یاد انگار)
با تعجب به اصرار هاش گوش میدادم این همه اصرار یه
چیزی داره پشتش حدس زدم که به پلیس خبر داده باشه
بلند شدم و به سمت دررفتم
- ببخشید ولی من باید برم مادرم منتظرمه........
و نزدیک در شدم و بدون اصرار هاش در و باز کردم و شروع کردم به دویدن که دو کوچه بالا تر با شنیدن صدایی برگشتم که..............
لطفا نظر بدید ممنون میشم😉
با تکون دادن دستی به خودم اومدم این قدر مشغول فکر
بودم که اصلا متوجه اومدن خانمه و اوردن سینی غذا نشده
بودم سریع جواب دادم: جانم؟ببخشید😳
خانمه : هواست کجاست تو دختر جون؟برات غذا اوردم نوش جونت بخور گلم واسه اموات منم یه فاتحه ای هم بخون
من: حتما میخونم ممنون ببخشید مزاحم شدم
خانمه : نه بابا مراحمی گلم غذات رو بخور
بیچاره بلند شد و رفت داخل تا من راحت بتونم غذا بخورم
و سختم نباشه به سینی نگاهی کردم یک لیوان دوغ و سبزی و
چند تا کتلت توی بشقاب بود و نون بربری این قدر گرسنه
بودم که تقربا حمله کردم به غذا و در عرض چند دقیقه کل
کتلت ها رو خوردم داشتم خفه میشدم که سریع لیوان دوغ
رو سر کشیدم و دستم رو شکمم گذاشتم و گفتم خدایا من که
سیر شدم خودت واسه همه گرسنه ها غذا برسون چند وقتی
بود چیزی نخورده بود از استرس زیادی که داشتم همون هم
که می خوردم کوفتم می شد و با هر وعده باکتک های بابا جانم
کاملا سیر میشدم هه😔
بی خیال فکرو خیال شدم و سعی کردم خیال نکنم و دنبال راه
چاره ای باشم تا کی میتونستماز مردم بخواهم از غذا هاشون
بهم بدن تا سیرشم ؟ پووووف الانم هم بهتره بلند شم برم تا
کی بمونم خونه مردم ؟ یا علی گفتم و بلنده شدم و خانمه رو صدا زدم که تشکر کنم
-خانم ... خانم...
سریع از خونه بیرون اومد و گفت:
-جانم ؟ عه کجا ؟ می خوای بری؟؟؟؟
( نه پس شوخی کردم دور هم یه خورده بخندیم والا )
- اره خیلی زحمت دادم بازم تشکر بابت لطفتون😃
خانمه: عمرا بزارم بری بشین دخترم یه دقیقه فقط
(اوه اوه اصلا اینجا بو های خوبی نمی یاد انگار)
با تعجب به اصرار هاش گوش میدادم این همه اصرار یه
چیزی داره پشتش حدس زدم که به پلیس خبر داده باشه
بلند شدم و به سمت دررفتم
- ببخشید ولی من باید برم مادرم منتظرمه........
و نزدیک در شدم و بدون اصرار هاش در و باز کردم و شروع کردم به دویدن که دو کوچه بالا تر با شنیدن صدایی برگشتم که..............
لطفا نظر بدید ممنون میشم😉
۵.۰k
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.