پارت صدو بیست و دو...
#پارت صدو بیست و دو...
#کارن ..
نگاهی به جانان انداختم میخواستم عکس العملش رو ببینم ولی اون بی هیچ تغییری داشت نگاهم میکردم رو به کامین گفتم:
اره میدونم ولی احتمالا یک دو هفته ای باید برم ولی این که بمونم اونجا تا پایان قرار داد رو بعدا مشخص میشه...
کامین: موفق باشی داداش ..
من: ممنون خوب من برم بخوابم واسه فردا اماده باشم ...شبتون خوش...
همگی بهم شب بخیر گفتن و منم راهی اتاق شدم ....
بی تفاوتی جانان واسم خیلی سخت بود این تو خیالت با اونی و اون بیخیالته خیلی سخته....
روی تخت خودم رو انداختم و به این عشقی که یهویی پا به قلبم گذاشته بود فکر کردم تا خوابم برد...
#جانان...
بعد از حرف کامین خیلی خودم رو کنترل کردم تا نشینم این وسط های های گریه کنم خیلی سخته نتونی حست رو بروز بدی و بی تفاوت باشی...
به زور خودم رو نگه داشتم بعد از رفتن کارن کلی با ترانه و کامک کلکل کردیم و خندیدم ولی خنده هایی که فقط خدا میدونست اگه نقاب بردارم بیشتر شبیه زار زدنه تا خنده...
اخر شب قرار شد ترانه بمونه اینجا شبو که بعد از کلی نوش جان کردن تیکه از من خودش و کامین رفتن که بخوابن....
خودم رو رسوندم اتاق و روی تخت خوابیدم عجیب امشب داشتم از بغضی که تو گلوم بود خفه میشدم ....
دوری مامان و بابام و حالا عشقی یهویی ...به ادمی که احساسی بهم نداره...
اخ جانان خاک تو سرت که هیچیت مثل مردم نیست با این عشقی که هیچ سر انجام خوشی واست نداره...
اخه بگو قلب احمق من این چه موقعه عاشق شدن بود....
تا خود صبح گریه کردم ...
بعد از این که اب صورتم زدم رفتم سمت اتاق کامین بخاطر وجود ترانه توی اتاق داخلچنرفتم و از پشت در بیدارشون کردم به طرف اتاق کارن رفتم و چون اقا عمرا بیدار میشد با در زدن رفتم داخل بعد از کلی سرو صدا بیدار شد بی حوصله اومدم پایین میز صبحونه رو چیدم که اونا هم اومدن کلی واسه خودشون میگفتن و میخندیدن ولی من هیچ رغبتی به شرکت تو بحثشون نداشتم بعد از رفتنشون طبق فرمایشات کارن خان واسه ناهار ماکارونی درست کردم و سالاد شیرازی ....
بخاطر این که خوابم نمیاومد و این که فکرم نره سمت کارن مشغول تمیز کاری عمارت شدم تا ظهر مشغول بود بعد رفتم حموم و یه دوش دبش گرفتم و اومدم بیرون موهام رو خیس گیس کردم گذاشتم همین جوری خشک شه اخه بعد که بازش کنی فر میشه بابا همیشه اینجوری دوست داشت موهامو ...
اخ بابا اگه تو این قدر زور م نمیکردی به ازدواج با اون مردک الان به جا این که من اینجا باشم پیش شما بودم و با هم بود و یه عشق بی سر انجام هم من نداشتم....
نظر...
#کارن ..
نگاهی به جانان انداختم میخواستم عکس العملش رو ببینم ولی اون بی هیچ تغییری داشت نگاهم میکردم رو به کامین گفتم:
اره میدونم ولی احتمالا یک دو هفته ای باید برم ولی این که بمونم اونجا تا پایان قرار داد رو بعدا مشخص میشه...
کامین: موفق باشی داداش ..
من: ممنون خوب من برم بخوابم واسه فردا اماده باشم ...شبتون خوش...
همگی بهم شب بخیر گفتن و منم راهی اتاق شدم ....
بی تفاوتی جانان واسم خیلی سخت بود این تو خیالت با اونی و اون بیخیالته خیلی سخته....
روی تخت خودم رو انداختم و به این عشقی که یهویی پا به قلبم گذاشته بود فکر کردم تا خوابم برد...
#جانان...
بعد از حرف کامین خیلی خودم رو کنترل کردم تا نشینم این وسط های های گریه کنم خیلی سخته نتونی حست رو بروز بدی و بی تفاوت باشی...
به زور خودم رو نگه داشتم بعد از رفتن کارن کلی با ترانه و کامک کلکل کردیم و خندیدم ولی خنده هایی که فقط خدا میدونست اگه نقاب بردارم بیشتر شبیه زار زدنه تا خنده...
اخر شب قرار شد ترانه بمونه اینجا شبو که بعد از کلی نوش جان کردن تیکه از من خودش و کامین رفتن که بخوابن....
خودم رو رسوندم اتاق و روی تخت خوابیدم عجیب امشب داشتم از بغضی که تو گلوم بود خفه میشدم ....
دوری مامان و بابام و حالا عشقی یهویی ...به ادمی که احساسی بهم نداره...
اخ جانان خاک تو سرت که هیچیت مثل مردم نیست با این عشقی که هیچ سر انجام خوشی واست نداره...
اخه بگو قلب احمق من این چه موقعه عاشق شدن بود....
تا خود صبح گریه کردم ...
بعد از این که اب صورتم زدم رفتم سمت اتاق کامین بخاطر وجود ترانه توی اتاق داخلچنرفتم و از پشت در بیدارشون کردم به طرف اتاق کارن رفتم و چون اقا عمرا بیدار میشد با در زدن رفتم داخل بعد از کلی سرو صدا بیدار شد بی حوصله اومدم پایین میز صبحونه رو چیدم که اونا هم اومدن کلی واسه خودشون میگفتن و میخندیدن ولی من هیچ رغبتی به شرکت تو بحثشون نداشتم بعد از رفتنشون طبق فرمایشات کارن خان واسه ناهار ماکارونی درست کردم و سالاد شیرازی ....
بخاطر این که خوابم نمیاومد و این که فکرم نره سمت کارن مشغول تمیز کاری عمارت شدم تا ظهر مشغول بود بعد رفتم حموم و یه دوش دبش گرفتم و اومدم بیرون موهام رو خیس گیس کردم گذاشتم همین جوری خشک شه اخه بعد که بازش کنی فر میشه بابا همیشه اینجوری دوست داشت موهامو ...
اخ بابا اگه تو این قدر زور م نمیکردی به ازدواج با اون مردک الان به جا این که من اینجا باشم پیش شما بودم و با هم بود و یه عشق بی سر انجام هم من نداشتم....
نظر...
۹.۸k
۱۴ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.