*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
فردا عروسی بود رفتار فرشته که ازم فرار می کرد داشت دیونم می کرد هنوز خرید نکرده بود
مامان از من ناراحت بود سری تکون داد وگفت : فرشته جان برو اتاقتون ببینم اونجا نبات گیرت میاد رو دلم سنگینی می کنه
مژده گفت : خودم میرم مامان
مامان بهش اخم کرد فرشته بلند شد رفت بالا مامان منو نگاه کرد بهش چشمک زدم خندش گرفت مامان بود دیگه می دونست بچه اش چی می خواد
رفتم بالا فرشته تو آشپزخونه بود به کانتر تکیه دادم نگاش می کردم چون نشسته بود موهاش به زمین می رسید چرا دلم قلقلک می شد یه حس خوب داشتم بلند شد برگشت منو دید از ترس دستشو گذاشت رو سینش
- ترسیدی
- چجوری میای متوجه نمیشم یهو آدم می ترسونی
- مگه تو آدمی
اخم کرد سرشو پایین انداخت
- چیه اخم می کنی .خوب آدم نیستی
با عصبانیت می خواست بره جلوشوگرفتم با بغض گفت : برو کنار محمد
- خوب چیه مگه چی گفتم
- بهم میگی آدم نیستم
- خوب اره من آدمم تو هم حوای حوا از جنس فرشته
نگام کرد لبخند زدم گفتم : نمی خوای قهرتو تموم کنی پیشی کوچلو
- من قهر نیستم
- پس اگه قهر نیستی بپوش بریم خرید
- خرید چی
- لباس عروسی
- من خودم لباس دارم
ببینم
- نبات بدم مامانت
نباتو ازش گرفتم گذاشتم رو کانتر وگفتم : حالا برو لباسو نشونم بده
رفت اتاق پرو منم پشت سرش از تو یکی از درهای کمد یه لباس در آورد ونشونم داد بالا تنش کرم بود آستین بلند جلو سینش مروارید داشت یه دامن بلند حریر
- بپوش
رفتم بیرون منتظر موندم لباسو بپوشه بعد چند دقیقه در باز شد واومد بیرون
- چطوره
لباس محشر بود ولی جلو سینش همونطور که حدس می زدم خیلی باز بود
- خوب نیست محمد
- بد نیست ولی ...
- از قیافه ات معلومه
اخم کردم گفتم : اگه من نمی دیدم بازم می خواستی اینجوری بپوشی
به خودش نگاه کرد وگفت : یعنی بده
- اره بپوش بریم خرید
*محمد*
فردا عروسی بود رفتار فرشته که ازم فرار می کرد داشت دیونم می کرد هنوز خرید نکرده بود
مامان از من ناراحت بود سری تکون داد وگفت : فرشته جان برو اتاقتون ببینم اونجا نبات گیرت میاد رو دلم سنگینی می کنه
مژده گفت : خودم میرم مامان
مامان بهش اخم کرد فرشته بلند شد رفت بالا مامان منو نگاه کرد بهش چشمک زدم خندش گرفت مامان بود دیگه می دونست بچه اش چی می خواد
رفتم بالا فرشته تو آشپزخونه بود به کانتر تکیه دادم نگاش می کردم چون نشسته بود موهاش به زمین می رسید چرا دلم قلقلک می شد یه حس خوب داشتم بلند شد برگشت منو دید از ترس دستشو گذاشت رو سینش
- ترسیدی
- چجوری میای متوجه نمیشم یهو آدم می ترسونی
- مگه تو آدمی
اخم کرد سرشو پایین انداخت
- چیه اخم می کنی .خوب آدم نیستی
با عصبانیت می خواست بره جلوشوگرفتم با بغض گفت : برو کنار محمد
- خوب چیه مگه چی گفتم
- بهم میگی آدم نیستم
- خوب اره من آدمم تو هم حوای حوا از جنس فرشته
نگام کرد لبخند زدم گفتم : نمی خوای قهرتو تموم کنی پیشی کوچلو
- من قهر نیستم
- پس اگه قهر نیستی بپوش بریم خرید
- خرید چی
- لباس عروسی
- من خودم لباس دارم
ببینم
- نبات بدم مامانت
نباتو ازش گرفتم گذاشتم رو کانتر وگفتم : حالا برو لباسو نشونم بده
رفت اتاق پرو منم پشت سرش از تو یکی از درهای کمد یه لباس در آورد ونشونم داد بالا تنش کرم بود آستین بلند جلو سینش مروارید داشت یه دامن بلند حریر
- بپوش
رفتم بیرون منتظر موندم لباسو بپوشه بعد چند دقیقه در باز شد واومد بیرون
- چطوره
لباس محشر بود ولی جلو سینش همونطور که حدس می زدم خیلی باز بود
- خوب نیست محمد
- بد نیست ولی ...
- از قیافه ات معلومه
اخم کردم گفتم : اگه من نمی دیدم بازم می خواستی اینجوری بپوشی
به خودش نگاه کرد وگفت : یعنی بده
- اره بپوش بریم خرید
۶.۷k
۲۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.