پارت صدو نود...
#پارت صدو نود...
#جانان...
کارین: چی شد جانی داداش چی گفت ..
من: من که گفتم اجازه نمیده ولش کن بجنبین شما هم دیگه ...
کارین: باشه بابا کمی دیگه تموم میریم...
منم رفتم تا اونا موهاشون رو رنگ کنن واسه خودم ناخن هام رو مانیکور و پدیکور کردم و لاک قرمز خوشگلی هم گفتم بزنه با طراحی طلایی...
خیلی خوب شده بود کارم که تو اخرش بود اونا هم کارشون تموم شد ...
لباس پوشیدیم و حساب کردیم و سوار ماشین شدیم و این دفعه ترانه نشست و بردمون سمت مرکز خرید...
رسیدیم اونجا ماشین رو پارک کردیم و رفتیم داخل مرکز...
کارین گفت بیاید اول کمی واسه خودمون لباس خونگی بخریم و بعدش میریم مجلسی میبینیم ...
موافقت کردیم و واسه خودمون بین مغازه ها میچرخیدیم اونا کلی خرید کردن ولی من فقط چند تا تاپ و دامن خرید کارن اینا جوری لباس پوشیدنم رو خیلی دوست داشت خلاصه بعد از کلی خرید خانما رضایت دادن اول بریم یه چیزی بخوریم بعدش بریم لباس مجلسی بخریم هر چند من قصد خرید نداشتم ...
بعد از این که توی کافه واسه خودم یه قهوه و کیک دبش خوردم باز اینا شروع کردن ...
واسه خودشون میگشتن که یهو دوتایی دست منی رو که بی حوصله پشت سر شون میرفتم کشیدن و بردن داخل یه فروشگاه بزرگ هر کدوم یه مدل رو گفتن واسشون رو سایزشون رو بیاره و دوتایی رفتن پرو ...
تا اونا بپوشم واسه خودم بین رگالا دور میخوردم که یه لباس حریر نظرم رو جلب کرد واقعا خوشگل بود به فروشنده گفتم سایز من داره که گفت فقط سفید اندازه من دارم گفتم بیاره گرفتم و پوشیدمش واقعا خیلی خوب بود ..
اومدم بیرون که با قیافه عصبی اون دوتا روبه رو شدم...
کارین: کجایی دختر ...دل نگران شدیم خوب...
من: ببخشید رفتم لباس پرو کنم...
دوتایی نگاهی به لباس کردن و بعد نگاه هم که کارین یه چشمک زد ...نمیدونم اینا چشونه امروز مشکوک میزنن تو چند جای دیگه هم یه علامتایی به هم میدادن....
ولشون کردم و رفتم سمت فروشنده و لباس رو داد که گفت کیف و کفش هم ست داره اونا رو هم گفتم واسم بیاره همگی رو حساب کردیم اونا هم که از قبل حساب کرده بود رفتیم بیرون..
ترانه گفت که بریم یه ناهار بخوریم و قرار مردا خم واسه خودشون توی شرکت ناهار بخورن...
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت رستوران ...
دم رستوران که رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل که واقعا رستوران شیکی بود غذا سفارش دادیم و تا غذا روبیارن کلی شوخی مسخره کردیم و خندیدم با اوردن غذا ساکت شدیم گارسون که رفت دوباره شروع کردیم واسه خودمون از غذا های هم بر میداشتیم و تست میکردم ...
خلاصه ناهار با کلی شوخی خوردیم ..
گفتم بریم دیگه خونه که کامین و ترانه مخالفت کردن و گفتن میخوایم بریم شهر بازی قرار که چند تا از دوستای ترانه هم باهامون بیان...
چیزی نگفتم و رفتیم سمت شهر بازی...
#جانان...
کارین: چی شد جانی داداش چی گفت ..
من: من که گفتم اجازه نمیده ولش کن بجنبین شما هم دیگه ...
کارین: باشه بابا کمی دیگه تموم میریم...
منم رفتم تا اونا موهاشون رو رنگ کنن واسه خودم ناخن هام رو مانیکور و پدیکور کردم و لاک قرمز خوشگلی هم گفتم بزنه با طراحی طلایی...
خیلی خوب شده بود کارم که تو اخرش بود اونا هم کارشون تموم شد ...
لباس پوشیدیم و حساب کردیم و سوار ماشین شدیم و این دفعه ترانه نشست و بردمون سمت مرکز خرید...
رسیدیم اونجا ماشین رو پارک کردیم و رفتیم داخل مرکز...
کارین گفت بیاید اول کمی واسه خودمون لباس خونگی بخریم و بعدش میریم مجلسی میبینیم ...
موافقت کردیم و واسه خودمون بین مغازه ها میچرخیدیم اونا کلی خرید کردن ولی من فقط چند تا تاپ و دامن خرید کارن اینا جوری لباس پوشیدنم رو خیلی دوست داشت خلاصه بعد از کلی خرید خانما رضایت دادن اول بریم یه چیزی بخوریم بعدش بریم لباس مجلسی بخریم هر چند من قصد خرید نداشتم ...
بعد از این که توی کافه واسه خودم یه قهوه و کیک دبش خوردم باز اینا شروع کردن ...
واسه خودشون میگشتن که یهو دوتایی دست منی رو که بی حوصله پشت سر شون میرفتم کشیدن و بردن داخل یه فروشگاه بزرگ هر کدوم یه مدل رو گفتن واسشون رو سایزشون رو بیاره و دوتایی رفتن پرو ...
تا اونا بپوشم واسه خودم بین رگالا دور میخوردم که یه لباس حریر نظرم رو جلب کرد واقعا خوشگل بود به فروشنده گفتم سایز من داره که گفت فقط سفید اندازه من دارم گفتم بیاره گرفتم و پوشیدمش واقعا خیلی خوب بود ..
اومدم بیرون که با قیافه عصبی اون دوتا روبه رو شدم...
کارین: کجایی دختر ...دل نگران شدیم خوب...
من: ببخشید رفتم لباس پرو کنم...
دوتایی نگاهی به لباس کردن و بعد نگاه هم که کارین یه چشمک زد ...نمیدونم اینا چشونه امروز مشکوک میزنن تو چند جای دیگه هم یه علامتایی به هم میدادن....
ولشون کردم و رفتم سمت فروشنده و لباس رو داد که گفت کیف و کفش هم ست داره اونا رو هم گفتم واسم بیاره همگی رو حساب کردیم اونا هم که از قبل حساب کرده بود رفتیم بیرون..
ترانه گفت که بریم یه ناهار بخوریم و قرار مردا خم واسه خودشون توی شرکت ناهار بخورن...
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت رستوران ...
دم رستوران که رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل که واقعا رستوران شیکی بود غذا سفارش دادیم و تا غذا روبیارن کلی شوخی مسخره کردیم و خندیدم با اوردن غذا ساکت شدیم گارسون که رفت دوباره شروع کردیم واسه خودمون از غذا های هم بر میداشتیم و تست میکردم ...
خلاصه ناهار با کلی شوخی خوردیم ..
گفتم بریم دیگه خونه که کامین و ترانه مخالفت کردن و گفتن میخوایم بریم شهر بازی قرار که چند تا از دوستای ترانه هم باهامون بیان...
چیزی نگفتم و رفتیم سمت شهر بازی...
۱۸.۵k
۰۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.