آنکه در حسرت من نعره ز رنجیدن زد
آنکه در حسرت من نعره ز رنجیدن زد
چشم او، آبله از شدت باریدن زد،
آنکه بیمن، به دلش غمکدهای برپا بود
بیوجودم همهدم طعنه به خندیدن زد
چون که فهمید دلم را به نگاهش دادم
واضحم دید و خودش را به نفهمیدن زد
چه شد امروز که چون چشم به رویم افکند
سخت بیگانه شد و دیده به نادیدن زد؟
منتی نیست که خود، فرشِ قدومش گشتم
عجب آن است که او پای به خوابیدن زد
مرشدی گفت که بیدار نگردد هرگز
آنکه خود را ز سر عمد به خوابیدن زد.
چشم او، آبله از شدت باریدن زد،
آنکه بیمن، به دلش غمکدهای برپا بود
بیوجودم همهدم طعنه به خندیدن زد
چون که فهمید دلم را به نگاهش دادم
واضحم دید و خودش را به نفهمیدن زد
چه شد امروز که چون چشم به رویم افکند
سخت بیگانه شد و دیده به نادیدن زد؟
منتی نیست که خود، فرشِ قدومش گشتم
عجب آن است که او پای به خوابیدن زد
مرشدی گفت که بیدار نگردد هرگز
آنکه خود را ز سر عمد به خوابیدن زد.
۱.۲k
۲۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.