پارت ۱۰۷ ☆
پارت ۱۰۷ ☆
که یهو دیدم رادین اومد و کیک و آبمیوه رو داد دست رها که گوشی پرهام زنگ خورد
شاهین بود
پرهام -جانم داداش ........ما بیمارستان ......هیچ یه اتفاق برا داداشم افتاد تصادف کرد ........اره الان حالش بهتره ......نه نمیخواد بیای .......چیکارم داری ........باشه آدرس بیمارستان رو برات میفرستم .....باشه حواسم هس .....خدافظ
تو همین حال بودیم که پرستار اومد و شروع کرد حرف زدن :خانما آقایون چه خبر اینجارو شلوغ کردین بفرمائید بیرون تو همین حالی که داشت ولم صداش میرفت بالا و حرف میزد شاهین اومد پرستاره ساکت شد رفت انگاری میشناختش
رادین :عه شاهین اینجا چیکار میکنی ؟
شاهین :اممم چیزه هیچی ولش کن رو به پرهام گف :داداشت بهتره
پرهام :اره بهتره خطر رفع شده
شاهین :خداروشکر
داشتن باهم حرف میزدن که پریا و لیندا با هم گفتن :ایشون کی باشن
شاهین و پرهام و رادین هم دیگه رو نگاه کردن که پرهام گفت :شاهین سهیلی همونی که بهتون گفتم
پریا :آهان خوشبختم
لیندا :خوشبختم
شاهین :منم همینطور اگه اشتباه نکنم شما پریا خانم و شما لیندا خانم هستید
باهم گفتن نه درسته
شاهین :بازم از آشناییتون خوشبختم
پرهام :بیتا مشکلی نداره دخترا پیش تو باشن آخه .......
وسط حرفش گفتم :نه مشکلی نداره الان باهم میریم خونه
پرهام :خیلی ممنون
پرهام :خب دخترا شما با بیتا برید هر خبری شد بهتون میگیم لازم نیست بموند
پریا موافقت کرد ولی لیندا :من میخوام بمونم
پرهام :نمیشه بری خونه خبرتون میکنیم دیگه
لیندا بزور قبول کرد و کلید ماشین پرهام رو گرفتم و رفتیم سوار ماشین شدیم
داشتم میروندم که چشمم خورد به بستنی فروشی و ترشک فروشی ایستادم پیاده شدم
رها :کجا میری
من -یلحظه صبر کن الان برمیگردم ۴ تا آیس پک کاکائویی گرفتم با ترشک و لواشک نشستم تو ماشین و به همه دادم
پریا :بخدا راضی به زحمت نبودیم مزاحم شدیم
من و رها بر گشتیم سمت لیندا و پریا :اگه یه بار دیگه بگید مزاحم خودتون میدونید ها فهمیدید
با گفتن این پریا و لیندا زدن زیر خنده
پریا :باشه باشه 😂 😂
لیندا :گروه کر را نندازید بسه بریم دیگه
حرکت کردم و رسیدیم دم خونه پیاده شدیم ماشین و قفل کردم و بچه ها با رها رفتن بالا منم پشت سرشون
درو باز کردم و همه رو مبل ولو شدن
پریا :واییی اینقدر خستمه الان از حال میرم
لیندا :منم خستمه ولی نگران پیامم
رها :خب خانما پیاز داغشو زیاد نکنید بیاید یه کاری کنیم
من -اول آی پکا رو بخورین آب شد بعد واسه هم دیگه نقشه بریزید
۳ تایی زدن زیر خنده
من -آهان الان درست شد بخندید حال حوصله جوجه اردکای زشت رو ندارم
رها :آهان حالا ما شدیم جوجه اردک زشت
من -باشه باشه خب حالا بیاید بشینیم جلو تی وی فیلم ببینیم امشبم که اینجایید چه شود
که یهو لیندا گفت :.....؟ #به خط خودم
که یهو دیدم رادین اومد و کیک و آبمیوه رو داد دست رها که گوشی پرهام زنگ خورد
شاهین بود
پرهام -جانم داداش ........ما بیمارستان ......هیچ یه اتفاق برا داداشم افتاد تصادف کرد ........اره الان حالش بهتره ......نه نمیخواد بیای .......چیکارم داری ........باشه آدرس بیمارستان رو برات میفرستم .....باشه حواسم هس .....خدافظ
تو همین حال بودیم که پرستار اومد و شروع کرد حرف زدن :خانما آقایون چه خبر اینجارو شلوغ کردین بفرمائید بیرون تو همین حالی که داشت ولم صداش میرفت بالا و حرف میزد شاهین اومد پرستاره ساکت شد رفت انگاری میشناختش
رادین :عه شاهین اینجا چیکار میکنی ؟
شاهین :اممم چیزه هیچی ولش کن رو به پرهام گف :داداشت بهتره
پرهام :اره بهتره خطر رفع شده
شاهین :خداروشکر
داشتن باهم حرف میزدن که پریا و لیندا با هم گفتن :ایشون کی باشن
شاهین و پرهام و رادین هم دیگه رو نگاه کردن که پرهام گفت :شاهین سهیلی همونی که بهتون گفتم
پریا :آهان خوشبختم
لیندا :خوشبختم
شاهین :منم همینطور اگه اشتباه نکنم شما پریا خانم و شما لیندا خانم هستید
باهم گفتن نه درسته
شاهین :بازم از آشناییتون خوشبختم
پرهام :بیتا مشکلی نداره دخترا پیش تو باشن آخه .......
وسط حرفش گفتم :نه مشکلی نداره الان باهم میریم خونه
پرهام :خیلی ممنون
پرهام :خب دخترا شما با بیتا برید هر خبری شد بهتون میگیم لازم نیست بموند
پریا موافقت کرد ولی لیندا :من میخوام بمونم
پرهام :نمیشه بری خونه خبرتون میکنیم دیگه
لیندا بزور قبول کرد و کلید ماشین پرهام رو گرفتم و رفتیم سوار ماشین شدیم
داشتم میروندم که چشمم خورد به بستنی فروشی و ترشک فروشی ایستادم پیاده شدم
رها :کجا میری
من -یلحظه صبر کن الان برمیگردم ۴ تا آیس پک کاکائویی گرفتم با ترشک و لواشک نشستم تو ماشین و به همه دادم
پریا :بخدا راضی به زحمت نبودیم مزاحم شدیم
من و رها بر گشتیم سمت لیندا و پریا :اگه یه بار دیگه بگید مزاحم خودتون میدونید ها فهمیدید
با گفتن این پریا و لیندا زدن زیر خنده
پریا :باشه باشه 😂 😂
لیندا :گروه کر را نندازید بسه بریم دیگه
حرکت کردم و رسیدیم دم خونه پیاده شدیم ماشین و قفل کردم و بچه ها با رها رفتن بالا منم پشت سرشون
درو باز کردم و همه رو مبل ولو شدن
پریا :واییی اینقدر خستمه الان از حال میرم
لیندا :منم خستمه ولی نگران پیامم
رها :خب خانما پیاز داغشو زیاد نکنید بیاید یه کاری کنیم
من -اول آی پکا رو بخورین آب شد بعد واسه هم دیگه نقشه بریزید
۳ تایی زدن زیر خنده
من -آهان الان درست شد بخندید حال حوصله جوجه اردکای زشت رو ندارم
رها :آهان حالا ما شدیم جوجه اردک زشت
من -باشه باشه خب حالا بیاید بشینیم جلو تی وی فیلم ببینیم امشبم که اینجایید چه شود
که یهو لیندا گفت :.....؟ #به خط خودم
۱۴.۲k
۳۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.