پارت ششم
پارت ششم
_تو امروز قصد جون منو کردی ها.. 😤
_من چیکار به جون تو دارم برو بخواب دیگه..😓
_اگه اجازه بدی دارم میرم..😡
_افرین فقط برو..😄
_چشم غره ای بهم رفت که واقعا ترسیدم..😨
رفتم برای خودم غذا اوردم و نوش جان کردم بعدم رفتم یکم بخوابم..😪
بیدار که شدم دیدم هوا تاریکه نگاه ساعت روی میز کردم وااااای بدبخت شدم....😭
ساعت هفت بود...
زود بلند شدم رفتم پایین دیدم صدای تلویزیون میاد...
خواستم برم شام درست کنم...
_چه عجب شما بیدار شدین..😏
_خوب خوابم رفته بود چیکاار کنم شام چی میخوری..😄 😄
_نمی دونم هر چی درست کردی البته اگه چیزی بلدی..😆
_بلدم😡
_باشه...راستی..
_ها..
_ها و زهر مار بگو بعله..😡
_بعله..😤
_تو دوستی کسی نمیشناسی که بتونه برای ی مدت منشی شرکتم شه...
_یه دوست دارم که پرستاره کسی دیگم نمیشناسم به جز..😄
_به جز کی...
_خودم قبلا منشی یه شرکتی بودم...
_تووووو😲
_بعله مگه من چمه..
_چت نی...
_از خداتم باشه..
_فعلا ک از خدام نی..ولی فک نکنم بتونی هم کارای خونه رو انجام بدی هم شرکت کوچولو..😄
این باز ب من گفت کوچولو...😡
_می تونم انجام بدم...😊
_باشه مجبورم تا چن وقت تا منشی پیدا کنم..😄
پسره بیشعور باید از خداشم باشه که من بشم منشی شرکت میگه مجبورم عنتر خان....😤
داشتم برای شام لازانیا درست میکردم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره...
کامنت یادتون نره😄 😉 😉
_تو امروز قصد جون منو کردی ها.. 😤
_من چیکار به جون تو دارم برو بخواب دیگه..😓
_اگه اجازه بدی دارم میرم..😡
_افرین فقط برو..😄
_چشم غره ای بهم رفت که واقعا ترسیدم..😨
رفتم برای خودم غذا اوردم و نوش جان کردم بعدم رفتم یکم بخوابم..😪
بیدار که شدم دیدم هوا تاریکه نگاه ساعت روی میز کردم وااااای بدبخت شدم....😭
ساعت هفت بود...
زود بلند شدم رفتم پایین دیدم صدای تلویزیون میاد...
خواستم برم شام درست کنم...
_چه عجب شما بیدار شدین..😏
_خوب خوابم رفته بود چیکاار کنم شام چی میخوری..😄 😄
_نمی دونم هر چی درست کردی البته اگه چیزی بلدی..😆
_بلدم😡
_باشه...راستی..
_ها..
_ها و زهر مار بگو بعله..😡
_بعله..😤
_تو دوستی کسی نمیشناسی که بتونه برای ی مدت منشی شرکتم شه...
_یه دوست دارم که پرستاره کسی دیگم نمیشناسم به جز..😄
_به جز کی...
_خودم قبلا منشی یه شرکتی بودم...
_تووووو😲
_بعله مگه من چمه..
_چت نی...
_از خداتم باشه..
_فعلا ک از خدام نی..ولی فک نکنم بتونی هم کارای خونه رو انجام بدی هم شرکت کوچولو..😄
این باز ب من گفت کوچولو...😡
_می تونم انجام بدم...😊
_باشه مجبورم تا چن وقت تا منشی پیدا کنم..😄
پسره بیشعور باید از خداشم باشه که من بشم منشی شرکت میگه مجبورم عنتر خان....😤
داشتم برای شام لازانیا درست میکردم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره...
کامنت یادتون نره😄 😉 😉
۵.۸k
۰۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.